بسمه تعالی

گزارش برنامه پیاده روی و کوهنوردی سال 1402

لالون تا وارنگه رود (قلل خلنو)

چهارشنبه 1402/05/11تا جمعه 1402/05/13

 

نوشته شده توسط "مهدی امن زاده"

راه، خود با تو خواهد گفت

 

در انتظار لالون

عکسِ بار پیش، این بار خیلی طول نکشید که به لالون برسیم. ساعت چهار صبح که حرکت کردیم ساعت شش رسیدیم، با ماشین. برای ما که در سال نود و یک لالون افسون شد، رسیدن دو ساعته می‌توانست مانند یک معجزه باشد. نبود اما چون به زندگی ماشینی عادت کرده‌ایم و نمی‌توانیم باور کنیم که نیاکان ما گاهی برای یک سفر چند ده کیلومتری روزها و هفته‌ها در راه می‌بودند و شاید می‌ماندند. وقتی که قدم به کوهستان می‌گذاری این فرصت را داری که در زمان سفر کنی، به گذشته، که باید فقط با پا می‌رفتی و بر سنگلاخ می‌خزیدی. با خورشید برمی‌خاستی و با ماه می‌خوابیدی و تمام چشم‌اندازِ اطراف تو خاک بود و آب و آسمان.

 

از لالون به وارنگه‌رود

وقتی نمی‌توانی مسئله را حل کنی یک کار این است که آن را وارونه ببینی، شاید حل شود. این بار وارونه رفتیم، از لالون به وارنگه‌رود.

 

تلخ‌آب

عادت گاهی خوب است و گاهی بد. به طعم آب عادت می‌کنیم و فراموش می‌کنیم که آب، شیرین است و این هست تا به آبی تلخ برسیم. آن هم نه آبی در آزمایشگاه، از دل کوه بجوشد و تلخ باشد و نامش بشود تلخاب. تازه می‌فهمیم، قدر داشته‌هایی را که به آن عادت کرده‌ایم؛ گاهی عادت نکنیم.

 

چشمه‌های بهشتی

وقتی از یکی از دوستان پیش‌کسوت درباره آبِ مسیر پرسیدم، گفت در این مسیر به هر مشکلی برخورید، به بی‌آبی نمی‌خورید. سرتاسر مسیر با چشمه‌های جوشانی مواجهیم که سخاوتمندانه از دلِ کوه می‌جوشد و خود را به زمین‌های پایین‌ دست می‌رساند که عابران خسته را سیراب کند. در پایان این بخش از مسیر است که در میان صخره‌ها سفیدی آبشار لالون خودنمایی می‌کند. ظهر شده است که رسیده‌ایم و می‌مانیم تا شب و صبحِ روزِ بعد.

 

سرِ گاو

صبح، زود برخاستیم که دیر نرسیم. مسیر گردنه ورزا سخت است حتی پاکوب آن. مردم بومی به آن گردنه بُزرو هم می‌گویند. در شرق ورزا، جانستون است. قله‌‌ای که رسیدن به آن بس صعب است که به آن جانستون می‌گویند یعنی جان ستان. از فرط فشار این نام را دیوانه‌وار و دائم پیش خودم تکرار می‌کنم. به گردنه که می‌رسم می‌شنوم که کسی می‌گوید ورزا به معنی سر گاو است. وقتی از ورزا به سمت لالون نگاه کنی، در یک وضعیت معنا پندارانه (پاریدولیا) سر گاو می‌بینی. هر چه نگاه می‌کنم چیزی نمی‌بینم.

 

خلنوی بزرگ

خلنو با ابهت و مشرف به ورزا ایستاده است. برای رسیدن به آن، دو راه هست. راهی از شمالِ غربی گردنه ورزا مستقیم به سمت خلنوی بزرگ.

دیگری از سمت غرب گردنه ورزا و به سمت قله برج خلنو و عبور از تیغه‌ها و خلنوی کوچک و سپس خلنوی بزرگ. بیشتر در مسیر شمالِ غربی روان هستند و ما چون عازم دریاچه هستیم، بر اساس حدس و گمان عازم قله برج. قله برج برای کوهنوردان مسیر پرچالش‌تری به حساب می‌آید چون از یک سو مسیر مستقیم و پرصخره و نفس‌گیری است دوم به خاطر تیغه‌های ژاندارم.

«ژاندارم (کوهنوردی) - ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد

تیغه ژاندارم، یا به طور خلاصه ژاندارم، در اصطلاح کوهنوردی عبارتست از قسمت‌هایی از خط‌الراس که یک‌دست صخره‌ای هستند، لبه کم عرض و دامنه‌های پرشیب یا عمودی دارند. چنین عوارضی در کوه‌های آلپ زیاد دیده می‌شود و اصطلاح ژاندارم ابتدا در آلپ فرانسه استفاده شد؛ وجه تسمیه آن هم شباهت این عوارض به پاسگاه‌های ژاندارمری است.»

 

در سراسر مسیر، بسیار کوه‌هایی شبیه تیغه‌های ژاندارم خلنو به چشم می‌خورد اما چرا در میان این همه فقط ژاندارمِ خلنو معروف شده است؟

راه رسیدن به خلنوی کوچک و بزرگ عبور از این تیغه‌هاست. از دور هربار که به خلنوی بزرگ نگاه می‌کنم جماعتی را می‌بینم که روی آن ایستاده‌اند و گویی مشغول طواف آن. کوهنوردان برای فتح خلنو باید از این تیغه‌ها عبور کنند.

«شازده کوچولو گفت: «اهلی کردن» یعنی چه؟

روباه گفت: این چیزی است که امروزه دارد فراموش می شود. یعنی احساس تعلق.

- احساس تعلق؟

روباه گفت: البته.

مثلاً تو برای من هنوز پسربچه‌ای بیشتر نیستی، مثل صدهزار پسربچه‌ی دیگر. نه من به تو احتیاج دارم و نه تو به من احتیاج داری. من هم برای تو روباهی بیشتر نیستم، مثل صدهزار روباه دیگر. ولی اگر تو مرا اهلی کنی، هردو به هم تعلق خواهیم داشت. تو برای من یگانهی جهان خواهی شد و من برای تو یگانهی جهان خواهم شد.

شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم. یک گل هست.....که گمانم مرا اهلی کرده باشد.»

 

راه، خود با تو خواهد گفت

«از اول کار در اندرون او حزنی غالب بود و پیوسته از خلق رمیده بود و پای از رفتن درکشیده بود. سبب این بود که از نوحه‌گری شنید: کدام روی و موی بود که در خاک ریخته نشد؟ دردی عظیم از این معنا بر وی فرود آمد و قرار از او برفت و متحیر شد. بدو گفتند تو را چه بوده است؟ او واقعه باز گفت و گفت: دلم از دنیا سرد شده. چیزی در من پیدا گشته که راه بدان نمی‌دانم و در هیچ کتاب معنای آن نمی‌یابم و به هیچ فتوا در نمی‌آید.

 گفتند این کاری نباشد که در خانه متواری شوی. کار آن باشد که گام در راه نهی. هیچ نگویی. به راه بنگری. راه خود با تو خواهد گفت از آن هزار پرسش بر دلت.

و او به جستجوی راه شد. راه‌هایی که به سر نمی‌رسیدند و پایانشان نبود. راه‌هایی پیچ در پیچ که به هیچ کجا نمی‌رفتند. خط اندر خط بر صفحه‌ی خاک. آن‌سان که گویی کودکان به بازی خطوطی پر خم و پیچ مشغولند بر صفحه‌ای کاغذین. آدمیان چونان مورچگان پی روزی و رزقی. مسیر‌ها برای سیر و سیر به پیدا آورده بودند.

و او خوب که به راه‌های تودرتو نگاه کرد حکایت آدمی را دید که در راه یگانه‌ی حیات از ابد به ازل راه می‌سپارد و در دل آن راه معنایی می‌جوید و در بی‌کران هستی هر یک راهی بود پیچ در پیچ، ‌گاه‌‌‌‌ رها شده در هیچ و ‌گاه خطی ممتد که پایانش باغ و سایه سارِ درخت و چشمه آبی بود در سنگلاخ.»

عباس کیارستمی

 

به قله برج خلنو که رسیدم، نگران شدم. هیچ راه همواری نمی‌بینم که گروه خسته‌ی ما را به سادگی به سمت پایین و دریاچه‌ی خلنو هدایت کند.

«مردد

 ایستاده‌ام بر سر دوراهی

تنها راهی که می‌شناسم

راه بازگشت است.»

 

پشت من دو نفر از رفقا رو به برج در حرکتند، سعید سلیمی و مهدی چراغی. از راه می‌پرسد چراغی:

- بن‌بست!

در جایی که ایستاده‌ام چراغی را می‌بینم.

پایین‌تر روبروی من، صخره‌ای قد علم کرده است. از آنجا رو به بالا دو مسیر هست؛ راست و چپ. راه راست به قله برج می‌رسد و چپ به جایی دیگر. اگر کسی از پایین مرا ببیند تصور می‌کند که باید از چپ صعود کند. نمی‌دانم اشتباه می‌کند یا به دلیل دیگر به سمت چپ رفته است چراغی. خودش باید بگوید که چرا؟ چند لحظه بعد دیگر او را نمی‌بینم. مدتی می‌گذرد تا اینکه از دور می‌شنوم کسی فریاد می‌زند که چراغی راه را پیدا کرده.

 

مدالی برای قاطران

مورخان نوشته‌اند که در میان فاتحان جنوبگان، هر چند «رونال آمونسن» نروژی با کمک اسکی، سورتمه و سگ‌ها به فتح آن نائل آمده است، نام «اِرنست شَکلتون» انگلیسی مشهورتر است. از قضا شکلتون هیچ‌گاه از مدار هشتاد و هشت درجه فراتر نرفته است، اما با پای پیاده.

علی بندری در اپیزود هشتاد و پنج پادکست «چنل‌بی» با عنوان «نمرود» می‌گوید وقتی انجمن جغرافیای سلطنتی نروژ می‌خواست مدال قهرمانی کشف جنوبگان را به آمونسن اهدا کند رئیس انجمن گفته است: «به افتخار قهرمانان واقعی سفر اکتشاف قطب جنوب، سگ‌ها.»

بعد از ظهر خسته و لِه به دریاچه‌ی خلنو که رسیدم گروه‌هایی را دیدم شاد و سرحال که در اطراف آن چادر زده بودند همراه با اسبان و قاطران.

 

چمن بویدر

زود برخاستیم که به موقع در وارنگه‌رود باشیم. آب در سراسر بویدر روان است و جای‌جایِ آن مرتعِ دام. زندگی در اینجا چقدر ساده است: سنگ، اسب، گوسفند.

در طول مسیر خبری از یخچال‌های سال نود و یک نیست که پلِ عبور از رودخانه باشد.

در میانِ راه درختی خشکیده.

در شیرکمر، آب جاری چشمه طراوت گذشته را ندارد، سگی گرسنه.

به نابودی طبیعت کمر همت بسته است انسان.

  

 

حال گزارش جزئیات برنامه توسط "داود سالم" 

 

برنامه اولیه:

حرکت: چهارشنبه 1402/05/11ساعت 6 صبح

روز

برنامه

وعده غذایی

مسافت (Km)

زمان حرکت و استراحت (ساعت)

اختلاف ارتفاع

توضیحات

روز اول

(گلگشت)

حرکت با ماشین به سمت اتوبان بابائی، جاده لشگرک، فشم، زایگان، روستای لالون (لاله گون)

صبحانه

60

2 + 2

لالان یا لالون یعنی لاله گون و از جاهای دیدنی لواسان و از روستاهای بخش رودبار قصران در شهرستان شمیران

شروع پیاده روی از لالون به سمت شمال و شمال غربی در خلاف جهت رودخانه، رویت غار بیوک آقا، عبور از آبشارهای دوقلو، رسیدن به چشمه آب معدنی تلخاب

ناهار

3.5

2 + 3

510 متر صعود (2560-3070)

تلخاب یا آب تلخون

شامل 3 چشمه آب (تلخ مزه و گازدار – ترش مزه –شیرین)

ادامه مسیر به سمت شمال غربی از لابه لای دیواره های سنگی، دره باریک رودخانه، تنگه لالون و پل های برفی، رسیدن به آبشار زیبای لالون (آبشار خلنو)

شام و اسکان و صبحانه

1.5

2

300 متر صعود (3070-3370)

مسیری مشابه تنگه واشی

عبور مکرر از داخل آب

آبشار لالون با 20 متر ارتفاع

روز دوم

(کوهپیمائی)

صعود در جهت شمال شرقی به صورت زیگزاک و با شیب ملایم و رسیدن به گردنه ورزاب

-

1.5

3

600 متر صعود (3370-3970)

شیب تند 35 درجه

ورزا در اصطلاح بومی به «گاو نر» گفته می شد زیرا اگر از گردنه ورزاب به پایین دره نگاه کنید دره به صورت یک کله گاو نمایان است

صعود در خط الراس گردنه ورزاب به سمت شمال غربی و رسیدن به قله برج

-

1

2

300 متر صعود (3970-4270)

تیغه های ژاندارک و قلل خلنوی کوچک و بزرگ در شمال قله برج

برنامه اختیاری: صعود تیغه های ژاندارک و قله خلنوی کوچک و بزرگ و فرود تا دریاچه خلنو

-

1.5

+

1.5

2 + 2

105 متر صعود

(4270-4375)

و 575 متر فرود (4375-3800)

برنامه اختیاری فتح قله خلنو (4375 متر) سومین قله مرتفع البرز مرکزی (پس از دماوند و علم کوه) و بلندترین قله استان تهران و منبع اصلی تامین آب دریاچه سد کرج

سرازیر شدن به سمت دریاچه خلنو (خرسچال)

ناهار

2

2 + 1

470 متر فرود (4270-3800)

ادامه مسیر فرود در جهت شمال غربی و رسیدن به دوراهی اصلی رودخانه

-

4

2

700 متر فرود (3800-3100)

سمت راست به سمت قلل پالون گردن و نرگس

پیاده روی در بستر رودخانه در جهت شرق به غرب تا دشت سرسبز بویدر

شام و اسکان

6

2

225 متر فرود (3100-2875)

روز سوم

(پیاده روی)

شروع پیاده روی به سمت دره شیرکمر در کنار رودخانه ولایت رود

صبحانه

6

2 + 2

250 متر فرود (2875-2625)

مسیر صعود به قلل کمان کوه و آزادکوه

ادامه مسیر به سمت غرب و جنوب غربی تا روستای وارنگه رود

ناهار

4

2 + 1

175 متر فرود (2625-2450)

حرکت با ماشین به سمت خروجی فرعی دیزین در جاده چالوس، گچسر، آزادراه شمال و کمربندی آزادگان

-

85

2

منطقه حفاظت شده از طرف سازمان محیط زیست

            ورود به تهران: غروب روز جمعه 1402/05/13

                

انتخاب مسیر:

در پی ناکامی برنامه سال 1391 مان که بنا داشتیم از وارنگه رود تا لالون برویم، تصمیم گرفته شد همان مسیر ولی در جهت عکس آن یعنی لالون تا وارنگه رود که غالب گروه ها رفته اند را برنامه ریزی کنیم. علاوه بر تمرکز بر روی نقشه منطقه به کمک جستجو در اینترنت، google earth، google maps ، نقشه های توپوگرافی و ... پیگیر استفاده هرچه بیشتر از نرم افزارها و GPS ثبت شده توسط سایر گروه های کوهنوردی باشیم. کل مسیر نیز هیچ اپراتور تلفن همراه، آنتن نمی دهد.

 

انتخاب وسیله:

تماس های متعددی با چندین راننده ون که طی سالیان اخیر همراه بوده ایم داشتیم که حداقل قیمت برای رفت 1 میلیون تومان و برای برگشت 1.5 میلیون تومان برآورد می شد. باتوجه به اعلام تعطیلی سراسری روز چهارشنبه و پنج شنبه به دلیل گرمای هوا، رانندگان نیز قیمت خود را 30% افزایش دادند و دیگر برای ما به صرفه نبود.

از اینترنت شماره تلفن چندین آژانس در فشم و میگون و ... را یافته و تماس هایی گرفته شد. حداقل قیمت برای هر سواری 240 هزار تومان از محدوده تهرانپارس تا لالون بود که 2 ماشین برای صبح چهارشنبه هماهنگ شد. (آژانس حاج جواد در میگون: 26512020 رانندگان: داود سالارکیان دارای سمند شماره تماس 09193930104 – عباس ساعدی دارای پژو 405 شماره تماس 09904847901)

بعدا مطلع شدیم که 3 خط تاکسیرانی زیر نیز فعال می باشد که می توان بهره مند شد:

  • تجریش تا فشم: کرایه هر نفر 50.000 تومان
  • مترو دردشت تا میگون: کرایه هر نفر 40.000 تومان
  • فلکه چهارم تهرانپارس تا میگون: کرایه هر نفر 40.000 تومان

گزینه پرداخت هزینه رفت و برگشت به دوستان توسط ماشین شخصی شان نیز مطرح بود که فردی اعلام آمادگی نکرد و مسکوت ماند.

برای برگشت نیز چون مسیر خیلی فراز و نشیب داشت، سخت بود تا طبق برنامه زمانبندی پیش بینی شده مان، ماشین هماهنگ کنیم. گزاره هایی همچون وجود آژانس در وارنگه رود، افزایش قیمت رانندگان ون به دلیل تعطیلات، ما را به سمت عدم قطعی کردن ماشین برای برگشت، سوق داد.

 

همراهان:

شرکت کنندکان به ترتیب سن عبارتند از:

  1. رضا (یزدان) منادی (متولد 1345)
  2. مهدی امن زاده (متولد 1349)
  3. احسان شهشهانی (متولد 1358)
  4. داود سالم (متولد 1360)
  5. مهدی چراغی (متولد 1364)
  6. سعید سلیمی (متولد 1367)
  7. دانیال میرزایی (متولد 1377)

 

گزارش روز اول (چهارشنبه):

باتوجه به تعطیلی روزهای چهارشنبه و پنج شنبه و احتمال شلوغی راه ها، قرارمان را زودتر و ساعت 4:30 صبح در پایانه تاکسیرانی فلکه چهارم تهرانپارس گذاشتیم.

دانیال هم از پرند آمد درب خانه مان و 3 نفری به همراه آقامهدی امن زاده توسط پدرم به محل قرار رسانده شدیم. رضا منادی و چراغی زودتر رسیده بودند و احسان و سلیمی هم آمدند و توسط 2 ماشینی که هماهنگ کرده بودیم ساعت 5 صبح راه افتادیم. به زور وسایل را در صندوق عقب و داخل خودروها جا کردیم.

در ماشین مرتب از منطقه و اطلاعات ژئوگرافیک آن از راننده سوال می پرسیدم و ایشان نیز علاقمند به توضیح جای جای مسیر بود.

از خیابان استخر، از روی پل اتوبان بابائی عبور کردیم و وارد جاده لشگرک (رودبار قصران) شدیم. تابلویی کیلومترهای باقیمانده را نشان می داد (لواسان 10 – فشم 20 – شمشک 35). گردنه قوچک را که رد کردیم به پاسگاه (میدان) گردنه قوچک رسیدیم که مسیر سمت راست در جهت شمال شرقی را ادامه دادیم (سمت چپ به سوهانک و تجریش می رود).

پس از عبور از جاده پرپیچ و رسیدن به میدان لشکرگ در ساعت 5:10، مسیر مستقیم و رو به شمال را ادامه دادیم. (بلوار امام خمینی در سمت راست و رو به شرق، در بستر رودخانه جاجرود، به دریاچه لواسان و لتیان می رود) تا اوشان 10 کیلومتر – فشم 15 – میگون 20 کیلومتر مانده است.

با عبور از منطقه زردبند و خروجی رودک (فرعی سمت چپ)، وارد منطقه کمرخانی که برای جلوگیری از ریزش سنگ ها از کوه، فنس کشی شده بود، شدیم. خروجی روستای کلوگان (سمت راست) و منطقه حاجی آباد را نیز پشت سر گذاشتیم.

ساعت 5:20 به میدان امام علی (اوشان) رسیدیم که مسیر سمت چپ به اوشان، باغ گل، ایگل، آهار و شکراب می رود و مسیر سمت راست و مستقیم رو به شمال را ادامه دادیم.

ساعت 5:25 به جاده فرعی امامه (سمت راست) رسیدیم. مسیر مستقیم را ادامه دادیم و ساعت 5:30 به میدان فشم (امام خمینی) رسیدیم. جاده سمت چپ به میگون می رود. جاده سمت راست را به سمت زایگان (زایگون) ادامه دادیم. پس از عبور از روته (سمت چپ) و تونل برفی و یخچال طبیعی حسن دره (سمت راست)، ساعت 5:40 به زایگان رسیدیم. 5 عدد نان بربری کنجدی گرفتیم تا در فرصت مناسبی صبحانه بخوریم.

جاده سمت راست از زایگان به سمت آبنیک و گرمابدر و جاده شمالی به سمت لالان (لالون یا لالام) می رود که مسیر ماست. با ورود به روستا، تابلوی سبزرنگی نام موقعیت ها و قلل را نشان می دهد. (چشمه تلخاب، آبشار لالون، قله برج، تیغه های ژاندارک، قله خلنو کوچک، قله خلنو بزرگ) از کنار تابلو به سمت راست می پیچیم. کمی جلوتر کیفیت جاده بد شد و ساعت 6 صبح و ارتفاع 2500 متری، پایان ماشین پیمائی مان اعلام شد. تقریبا 40 کیلومتر با ماشین طی کرده بودیم.

0

گویا دانیال و احسان، مسیر گروه های کوهنوردی دیگر را روی تلفن همراه شان ثبت کرده بودند. در هر توقفی از دانیال، ساعت و ارتفاع را می پرسیدم. البته اواخر مسیر، نمی دانم برای تلفن همراه دانیال چه مشکلی رخ داد که مسیرهای ثبت شده را دیگر نتوانست رصد کند.

با رانندگان خداحافظی کردیم و از کوچه باغ های روستا، پیش رفتیم. در مسیر با نوشته هایی، مسیر را مشخص کرده بودند. (عبور از کوچه ورزا)

ساعت 6:40 به چشمه بتنی و آب انبار در ارتفاع 2600 متری رسیدیم. صبحانه نان بربری و پنیر و شاهپسند خوردیم. در حین صبحانه، معارفه ای نیز از همراهان انجام شد. 2 نفر نیز در حال رفتن به سمت آبشار بودند که قصد داشتند از آبشار هم برگردند. گروهی نیز آن طرف رودخانه، اتراق کرده بودند.

1

ساعت 7:30 صبح پس از صرف صبحانه از همان سمت چپ رودخانه راه افتادیم و شیب تند و کوتاهی را صعود کردیم. در کوه آن طرف رودخانه، غار بیوک آقا دیده می شد. ساعت 7:45 در ارتفاع 2700 متری بودیم. ساعت 8:30 در ارتفاع 2775 متری به چشمه آب (برف آب که با لوله هدایت شده بود) رسیدیم.

لازم به ذکر است کلیه چشمه های آب اشاره شده در این مسیر، برف آب هایی هستند که از آب شدن یخچال های برفی حاصل شده است که در برخی جاها به وسیله لوله به پایین دست هدایت شده است و درجه حرارت آب، بسیار خنک می باشد. تقریبا هر دره ای که در طول مسیر از آن می گذشتیم، برف آب، جاری بود.

ساعت 9:00 در ارتفاع 2920 متری به چشمه و آب انبار بزرگی در سمت راست مسیر که با سیمان ساخته شده بود رسیدیم. برخی از دوستان، تا کف رودخانه رفتند تا از تونل برفی که آب رودخانه از زیر آن عبور می کرد، عکس بیاندازند. در بالاست سمت چپ رودخانه نیز آبشار آب بلندی و در کنار آن، گنبدی شبیه امامزاده خودنمایی می کرد.

2

3

4

5

6

چندین اسب سوار نیز در همین مکان از کنارمان رد شدند که به سمت آبشار می رفتند. پس از نیم ساعت استراحت، راه افتادیم و ساعت 10:00 در ارتفاع 3055 متری به چشمه تلخاب رسیدیم. آب گازدار آن خاص بود ولی به نظرم بقیه آب های دیگر آن کیفیت مطلوبی نداشت.

7

در ارتفاع 3100 متر، 3 راه برای صعود نمایان است. مسیر سمت راست (شمال شرقی) به سمت گردنه ورزاب که مسیری طولانی است. مسیر رو به سمت شمال که به آبشار لالون می رسد و مسیر ما نیز هست. مسیر سمت شمال غربی که به قله هرزه کوه منتهی می شود که باید از همین نقطه از آب، جدا شد.

ساعت 11:25 در ارتفاع 3245 متری به پیچی رسیدیم که محل تلاقی 2 رودخانه بود و آبشار لالون نیز در فاصله نزدیک قابل رویت بود. ساعت 11:45 در ارتفاع 3285 متری و کمی پایین تر از آبشار بودیم.

8

به دلیل سایه، تصمیم گرفتیم ناهاری که از منزل آورده بودیم را در زیر همین تخته سنگ ها و در فضای نامسطح بخوریم. نمی دانم چرا فردی تمایل نداشت تا به آبشار نزدیک شود و زیر آن عکسی بگیرد یا تنی به آب بزند که شاید به دلیل سردی زیاد آب و آفتاب سوزان بوده باشد.

9

ساعت 12:30 به سمت بالای آبشار راه افتادیم و ساعت 13:00 بالای آبشار لالون رسیدیم. چادری ثابت توسط افراد بومی که به نظر گله دار بودند در بالادست آبشار و کنار رودخانه برپا شده بود. گله گوسفندان نیز اکثر فضای بالای آبشار را اشغال کرده بودند. گردنه ورزاب نیز در ارتفاعات، کاملا هویدا بود.

10

با پرس و جو متوجه شدیم که جلوتر فضای مسطحی وجود ندارد لذا ماهم تصمیم گرفتیم در همین مکان اتراق کنیم. 2 چادرمان را (چادرهای متعلق به دانیال و حقگو) در کنار چشمه آب برپا کردیم و به دلیل آفتاب سوزان به درون چادرها پناه بردیم. به دلیل این که صبح بسیار زود راه افتاده بودیم، اکثر همراهان چون دیشب خواب کافی نداشتند، به خواب عمیق رفتند. سرویس بهداشتی صحرایی نیز در بالادست چشمه تعبیه شده بود.

گرمای هوا که نگذاشت بخوابم لذا با رضا منادی رفتیم کنار رودخانه تا پایی به آب بزنیم. وقتی برگشتیم بچه ها بیدار شدند و رضا منادی مشغول تعریف خاطرات از سفرهای خارجی، جبهه و جنگ و سفرهای قبلی کوه شد.

11

ساعت 17:30 تصمیم به درست کردن شام با پریموس گرفتیم. ساعت 18 ماکارونی خوردبم و چایی هم صرف شد. گروه های متعدد کوهنورد هم در حال صعود به خلنو بودند و هم در حال برگشت از خلنو. این موضوع زمان خاصی هم نداشت و حتی در ساعت 3:00 بامداد نیز گروهی 10 نفره که بسیار منظم حرکت می کردند نیز در حال صعود بودند. ماکارونی و چای نیز قسمت برخی از کوهنوردان شد.

با گذشت زمان، گروه های دیگر کوهنوردی هم به آبشار رسیدند و حدود 6 چادر دیگر نیز در کنار رودخانه سمت شرق که به نظر از سمت قله ورزاب جاری بود، برپا شد.

بنا داشتیم صبح هم در همین جا، صبحانه عدسی بخوریم و بعد راه بیافتیم لذا مهدی چراغی زحمت آماده سازی اولیه عدسی را نیز کشید.

با تاریک شدن هوا، نماز خواندیم و مهیای خواب شدیم و حدود ساعت 21:00 خوابیدیم. هوا بسیار خوب بود و سرما آزاردهنده نبود.

 

گزارش روز دوم (پنج شنبه):

ساعت 3:15 صبح بیدار شدیم و بعد از اذان، نماز خواندیم. عدسی هم در ساعت 4:00 آماده شد و پس از صرف آن و نوشیدن چای، چادرها جمع آوری شد.

12

ساعت 5:15 صعود را مجدد از مسیر پاکوب شروع کردیم. هم مسیر صعود و هم مسیر فرود بسیار پر تردد بود. حدود 70-80 نفر در گروه های تک نفره تا 10 نفره را دیدیم.

13

ساعت 6:15 در ارتفاع 3540 متری به آخرین چشمه رسیدیم. (2 لوله آب). با حرکت های متعدد زیگزاگ به سمت گردنه صعود می کردیم. شیب مسیر نسبتا تند بود.

14

ساعت 8:30 در گردنه زین اسبی ورزاب با ارتفاع 3950 متر بودیم. باد شدیدی می وزید.

16

17

18

قلل هرزه کوه، برج، تیغه های ژاندارک، خلنو کوچک و خلنو بزرگ کاملا مشهود است.

19

با چندین کوهنورد در مورد ادامه مسیرمان پرس و جو کردیم ولی چون فرد خاصی تا دریاچه نرفته بود، اطلاعات کاملی نداشتند.

پاکوب های متعدد در کاسه خلنو برای صعود به قله خلنو بزرگ، کاملا مشهود است و در جای جای آن، کوهنوردانی در تردد هستند. چند نفری نیز در مسیر قله برج و تیغه های ژاندارک قابل رویت هستند.

پس از نیم ساعت استراحت، مسیر پاکوب به سمت غرب را برای صعود به برج شروع می کنیم.

21

ساعت 9:30 در ارتفاع 4050 متر هستیم. ساعت 9:45 در ارتفاع 4080 متری هستیم که فشار هوای کم، آزاردهنده است. تقریبا 3 گروه شده ایم که برخی اینجاییم و برخی در دامنه قله برج می باشند و آقامهدی هم به قله برج رسیده است.

22

23

آقامهدی را در قله می بینیم ولی نمی توانیم صدایمان را به هم برسانیم. اشاره آقا مهدی به سمت قله خلنو می باشد و به نظر می رسد از 2 کوهنوردی که با ایشان برج را فتح کرده اند پرس و جو کرده است که راه فرود به سمت دریاچه چیست و آنها جواب داده اند از خلنو باید فرود بیایید.

دوست داشتیم به ایشان پیام برسانیم که اگر از گردنه قبل از تیغه های ژاندارک می شود فرود آمد، ماهم صعود کنیم وگرنه برگردیم. قرار شد مهدی چراغی نیز صعود کند و اگر فرود مقدور نیست، بازگردند و اگر مقدور است ماهم این 150 متر را به زحمت صعود کنیم. ما هم به صورت لاک پشتی و با استراحت زیاد، تلاش می کردیم پیش برویم.

کمی بعد دیدیم مهدی چراغی و سعید نیز از سمت قله هرزه کوه صدا می کنند که بیایید که راه فرود وجود دارد. گویا در 100 متر صعود نهایی قبل از قله برج، مسیر نرمال را پیدا نمی کنند و می خواهند از مسیر شن اسکی بالا بروند که ناموفق اند و ناچار می شوند به سمت شمال غرب تغییر جهت دهند و به سمت هرزه کوه، صعود کنند.

آنجا مسیر پاکوب فرود را می بینند و امیدوار به ادامه مسیر می شوند. آقامهدی و مهدی چراغی همدیگر را نمی دیدند و به آقامهدی فهماندیم که به سمت مهدی چراغی برود. ماهم با توقف های متعدد، در ساعت 12:00 در ارتفاع 4245 متری به سمت غرب و در ادامه به سمت شمال غرب صعود کردیم تا در گردنه بین قلل برج و هرزه کوه، مجددا جمع شویم.

24

25

 

ساعت 12:10 و ارتفاع مان 4280 بود. میوه (خیار و سیب) خوردیم و کمی استراحت کردیم. در پشت سرمان و پایین دست دره، حتی گرمابدر نیز در جنوب شرقی مان معلوم بود. دریاچه نیز در جهت شمال شرقی هویدا بود.

27.jpg

تا مرز شکست پیش رفته بودیم ولی مجدد امیدها زنده شده بود. وقت اذان شد و برخی از بچه ها نمازشان را خواندند. ساعت 12:30 از مسیر پاکوب شروع به فرود کردیم. مسیر کاملا زیگزاگ وار و رو به شمال (مسیر سفیدرنگ)، ارتفاع کم می کرد.

photo 2023 08 05 07 14 28

28

ساعت 13:15 به پایین ارتفاعات و کنار یخچال های برفی در ارتفاع 4040 رسیدیم. در مسیر نسبتا همسطح و در جهت شمال غربی به سمت دریاچه خلنو روانه شدیم. کوهنوردانی در خط الراس برج به خلنو، کاملا معلوم بودند که در حال فتح قله بودند.

با فراز و نشیب زیاد مسیر، بالاخره به دریاچه خلنو (خرسچال) در ارتفاع 3800 متری رسیدیم ولی نفرات اول ساعت 14 و آخرین نفرات ساعت 15 رسیدند.

31

29

ورودی اصلی آب دریاچه (چشمه) در سمت جنوب غربی آن می باشد. دستشویی نیز در سمت شرق دریاچه می باشد. دریاچه به نسبت شلوغ بود. 10 نفر بومیان محل و 4 نفر کوهنورد نیز اطراف آن اتراق کرده بودند. حدود 10 اسب و قاطر و ... نیز در اطراف دریاچه در حال چرا بودند.

ساعت 16 برنج آماده شد و با خورشت قیمه صرف کردیم. پس از صرف چای، در ساعت 17 از شمال دریاچه، فرود را شروع کردیم.

32

رضا منادی و سعید در راه، هیزم نیز جمع می کردند. تقریبا بدون توقف پیش رفتیم و ارتفاع کم می کردیم.

ساعت 18:45 در ارتفاع 3200 متری و در کنار رودخانه اصلی و چشمه ای که از ارتفاعات سمت غرب جاری بود، برای اتراق شبانه توقف کردیم. چادرها سریع برپا و آتش نیز فروزان شد. پس از اقامه نماز مغرب و عشاء، کوفته برای شام در ساعت 20:00 سرو شد و چای زغالی نیز مهیا شد. هوا صاف و کم ابر بود لذا ستاره ها در آسمان کاملا هویدا بود. ساعت 21:00 آماده خواب شدیم و ساعت 22:00 خوابیدیم. رضا منادی چندین سیگارت منفجر کرد.

بادهای شدیدی می وزید ولی چون روکش چادر را نیز کشیده بودیم، درون چادر گرم بود به نحوی که درب آن را کمی باز گذاشته بودیم. ساعت 24:00 بیرون چادر آمدم و ماه کامل بود و نورش کل دره را روشن کرده بود.

 

گزارش روز سوم (جمعه):

ساعت 4:00 بیدار شدیم و آتش را با هیزم های باقیمانده علم کردیم.

34

پس از اقامه نماز صبح، صبحانه خامه و عسل خوردیم.

35

36

37

پس از جمع کردن چادرها و وسایل، ساعت 5:30 راه افتادیم.

38

کمی جلوتر به 3 راه رسیدیم (ارتفاع 3100 متری) که پارس سگ ها شروع شد. کلبه ای سنگی با فردی که کنار آن خوابیده بود و به نظر می رسد گله گوسفندان به چرا رفته بود.

مسیر سمت راست (شرق) به سمت قلل پالون گردن و نرگس می رود و مسیر سمت چپ (رو به غرب) نیز مسیر ماست.

در ادامه مسیر نیز به دلیل مسطح بودن زمین، عشایر در جای جای آن در کنار رودخانه، چادر برپا کرده بودند و گوسفندان و اسب و قاطر و ... نیز به وفور دیده می شد.

کمی جلوتر به رودخانه ای که از ارتفاعات دره سمت چپ به رودخانه اصلی جاری می شد رسیدیم. بوی پونه همه را مدهوش کرده بود. بچه ها مقداری پونه جمع کردند. کمی جلوتر در آن سوی رودخانه، محل نگهداری بزغاله های کوچک بود که در حال شیطنت بودند. آنها می خواستند از حصار تعبیه شده بیرون بروند و توله سگ ها نمی گذاشتند. اسم منطقه بلدر baledar (بویدر) است و ساعت 7 صبح و ارتفاع 3000 متر است.

کلا داشتیم از سمت چپ رودخانه پیش می رفتیم که دیگر ادامه مسیر میسر نبود و ناچار شدیم از رودخانه رد شویم برویم سمت راست رودخانه. برخی با کفش به آب زدند و برخی کفش را درآوردند و رد شدند. آب بسیار سرد بود و سنگ های کف رودخانه بسیار تیز و لیز. گلپر نیز فراوان بود و بچه ها مقداری چیدند.

39

40

از دامنه کوه های سمت راست پیش می رفتیم. (عشایر و رودخانه سمت چپ مان بود) مسیر پاکوب را ادامه دادیم و کمی ارتفاع گرفتیم و پیچ مسیر را بسیار سریع رد کردیم. از دره ای که آب جاری بود، گذشتیم.

42

ساعت 8:00 در ارتفاع 2940 متری بودیم و کمی جلوتر به دلیل مسطح شدن مسیر، آب در اکثر مسیر گسترده شده بود.

44

حدود 10 کیلومتر تا وارنگه رود باقیمانده بود. کم کم وارد آفتاب شدیم.

43

ساعت 8:50 دوباره به رودخانه رسیدیم و باید بگونه ای از آن رد می شدیم و می رفتیم سمت چپ رودخانه. برخی با کفش به دل آب زدند و برخی کفش خود را درآوردند و ماهم کمی برگشتیم و از روی سنگ ها با احتیاط پریدیم و رد شدیم. بنده خدا رضا منادی هنگام پرش، روی سنگی سر خورد و در آب افتاد. الحمدلله فقط خیس شد و ضربه ناچیزی نیز به کمرش وارد شد که حادثه ساز نبود.

46

ساعت 9:30 به منطقه اسکنو رسیدیم. رودخانه ای از دره سمت چپ به رودخانه اصلی ملحق می شد. از کوه سمت راست 4 نفر به صورت شن اسکی در حال فرود بودند. کمی جلوتر دوباره از آب رد شدیم و رفتیم سمت راست رودخانه.

با عبور از چشمه آب در سمت چپ مان، ساعت 11:00 رسیدیم به دره شیر کمر در ارتفاع 2320 متری. دره شیر کمر (دره بید) سمت راست مسیر قرار دارد و محلی است برای صعود به قلل آزادکوه و کمان کوه و سوتک. چشمه کم آبی نیز آنجا وجود دارد. چندین درخت نیز وجود دارد که سایه آنها در ظل آفتاب سوزان، غنیمت است.

47

تصمیم گرفتیم برای سرعت در کار، ناهار را به جای برنج و خورشت آلو اسفناج، پنیرهایی که از صبحانه باقیمانده بود بخوریم. اتفاقا 7 عدد خیار نیز باقیمانده بود که با پنیر میل کردیم. چراغی نیز با پونه هایی که جمع کرده بود، دمنوش پونه بار گذاشت و بسیار چسبید. سگی هم که در اطراف ما بود با لقمه های متعددی که بهش دادیم، سیرش کردیم. تا وقت اذان شد (ساعت 12:12) نماز را هم خواندیم و راه افتادیم تا زودتر به روستا برسیم و وضعیت برگشت مان به تهران را تعیین تکلیف کنیم. چندین دوچرخه سوار نیز به سمت روستا از کنارمان رد شدند.

3 کیلومتر باقیمانده تا روستا را با سرعت زیاد آمدیم. ساعت 13:30 وارد روستای وارنگه رود شدیم. حدود 50 خوردوی سواری پارک کرده بودند که برای تفریح و کوهنوردی به منطقه آمده بودند. از درختان کنار جاده کمی آلبالو خوردیم. دوستانی که جلوتر رسیده بودند با تک آژانس روستا (شماره تلفن  02635214008 – تلفن همراه 09124805871) هماهنگ کرده بودند که ما را به لب جاده چالوس روبروی هتل باستانی نگین گچسر برساند و  از آن جا ماشین به سمت تهران کرایه کنیم.

چون 7 نفر بودیم قرار شد گروهی را ببرد و برگردد و بعد گروه دیگرمان را ببرد. به ازای هربار 100.000 گرفت. مسیر بیشتر از 10 کیلومتر نبود. تا تهران نیز 1 میلیون تومان می گرفت که به دلیل هزینه زیاد منصرف شدیم.

از مغازه دارهای کنار هتل گچسر، در جستجوی دربست کردن 2 خودرو بودیم که ما را به تهران برسانند. بالاخره پس از مذاکره با حدود 6 راننده، 2 ماشین پرشیا (مهران 09369396818) و پراید (احمدرضا 09929954611) به قیمت هر کدام 600.000 تومان هماهنگ شد. ساعت 15:00 هم پلیس، جاده را به سمت تهران یکطرفه کرد.

ساعت 15:30 راه افتادیم و ساعت 16:30 تهران رسیدیم. (حدود 60 کیلومتر مسیر)

 

هزینه ها:

هزینه های این برنامه کلا برای 7 نفر 4.875.000 تومان شد که 1.880.000 تومان بابت کرایه ها و 2.995.000 تومان هله هوله و سایر هزینه ها. (سرانه هر نفر 696.000 تومان)

 

 

Write comment (1 Comment)

بسمه تعالی

 

اى آن که زمین را بستر زندگى قرار داد، اى آن که کوه ها را میخ های زمین نهاد، اى آن که خورشىد را چراغ جهانش کرد، اى آن که ماه را تابان ساخت، اى آن که شب را جامه آرامش گرداند، ای آن که روز را مایه روزى قرار داد، اى آن که خواب را وسیله آرامش ساخت، اى آن که آسمان را بنا نهاد، اى آن که از هر چیز گونه هاى مختلف قرار داد، اى آن که آتش را کمین گاه قرار داد.

فراز 68 دعای جوشن کبیر

 

گزارش برنامه پیاده روی و کوهنوردی سال 1401

قله درفک (بام گیلان)

 

پنجشنبه 1401/05/20 تا شنبه 1401/05/22

 

نوشته شده توسط "داود سالم"

 

برنامه اولیه:

                           حرکت: پنجشنبه 1401/05/20 ساعت 6 صبح

                           ورود به تهران: نیمه شب شنبه 1401/05/22

 

روز

برنامه

وعده غذایی

مسافت )Km(

زمان حرکت و استراحت (ساعت)

اختلاف ارتفاع

توضیحات

روز اول

حرکت به سمت کرج، قزوین، منجیل، رودبار، رستم آباد

-

270

4

وارد خروجی توتکابن، روستای شیرکوه، روستای دیورش

-

9

0.5

توتکابن یا "توتک بن" به دلیل فراوانی درخت توت و مرکز پرورش کرم ابریشم

شروع پیاده روی به سمت استراحتگاه سفیدآب در کنار رودخانه

ناهار

1

0.5 + 2

50 متر صعود (300-350)

پیاده روی در جنگل به سمت غار طبیعی نور چشمه (غار دیورش) و بازدید از غارها

-

0.5

0.5 + 2

80 متر صعود (350-430)

بازگشت از غار به سمت دیورش

-

1.5

1

130 متر فرود (430-300)

شروع پیاده روی از جاده خاکی به سمت سرچشمه سفیدآب

شام و اسکان و صبحانه

0.5

1

50 متر صعود (300-370)

سرچشمه سفیدآب را طلای ناب رودبار می‌نامند.

روز دوم

صعود از سینه کش شرقی کوه جنگلی (کمی متمایل به جنوب)، کاهش پوشش جنگلی در ارتفاع 750 متری، اتمام پوشش جنگل انبوه و رسیدن به ارتفاع موضعی (زین اسبی)

-

3

3

730 متر صعود (370-1100)

شیب 20 درجه

حرکت در خط الراس کاملا به سمت جنوب شرقی، رسیدن به ییلاق و دشت لارنه (فضای بی درخت و سرسبز) و چشمه آب

ناهار

1

1 + 2

90 متر صعود (1100-1190)

جاده خاکی تا روستای راجعون از جنوب لارنه

تک کلبه چوبی در میان دشت لارنه

ادامه صعود کاملا به سمت شرق، عبور از منطقه کم درخت (مزرعه)، کمی فراز و فرود در سیاه دره

-

1.5

2

110 متر صعود (1190-1300)

 اکثر مسیر پاکوب بوده و خیلی از درختان با نام ایوب و فلش، علامت گذاری شده اند.

صعود از سیاه دره و کوه جنگلی و شروع شیب تند، حرکت کاملا به سمت شرق تا رسیدن به ییلاق جیرونی و چشمه آب

شام و اسکان و صبحانه

1.5

3

540 متر صعود (1300-1840)

شیب 20 درجه

روز سوم

صعود به شرق، عبور از منطقه پهن دژ (پهن دشت)، تغییر پوشش جنگلی به سنگلاخ، رسیدن به کلبه در محل برخورد 3 یال، رسیدن به درفک (کاسه و غار) و رویت دیواره شمالی آن به ارتفاع منفی 500 متر

ناهار

4

4 + 2

660 متر صعود (1840-2500)

درفک یعنی «آشیانه عقاب» یا آشیانه دال (پرنده لاشخور بزرگ و با ابهت شبیه عقاب) با ارتفاع حداکثر 2733 متر

عبور از منطقه درفک و حرکت به سمت جنوب شرقی

-

1.5

1

50 متر صعود (2500-2550)

درفک آتشفشان خاموش می باشد و شبیه یک کاسه بسیار بزرگ

سرازیر شدن در جاده خاکی به سمت جنوب و جنوب شرق، وارد پوشش جنگلی، رسیدن به اربناب (ییلاق وزنه بن و روستای شاه شهیدان)

-

2 + 2

2 + 2

750 متر فرود (2550-1800)

کوه و غار اسپهبدان در نزدیکی شاه شهیدان

حرکت با ماشین به سمت آسیابر، دیلمان، سیاهکل، لاهیجان، تهران

یا

حرکت با ماشین محلی از اربناب یا شاه شهیدان به دیورش و بازگشت به تهران

شام

330+70

یا

270+50

-

 

 

انتخاب مسیر:

در پی ناکامی برنامه سال 1393 مان به درفک، تصمیم گرفته بودیم همان مسیر را مجدد برای صعود به درفک برنامه ریزی کنیم. علاوه بر تمرکز بر روی نقشه منطقه به کمک جستجو در اینترنت، google earth، google maps ،گزارشات wikiloc، نقشه های توپوگرافی و ... پیگیر استفاده هرچه بیشتر از قابلیت های نرم افزاری و GPS تلفن همراه دوستان شرکت کننده نیز بودیم.

 

انتخاب وسیله:

در ابتدا 19 نفر برای حضور در برنامه اعلام آمادگی کرده بودند و پیگیری ها برای مینی بوس، ایویکو، ایسوزو، فیات، هیوندا و ... برای رساندن و برگرداندن مان از کوه آغاز شد ولی قیمت ها بسیار فراتر از تصورمان بود و اکثرا هم می گفتند فقط در جاده آسفالت خدمات می دهند. (حداقل قیمت 3.5 میلیون تومان فقط برای رفت)

با کم شدن تعدادمان به 11 نفر، قیمت ون را نیز پرس و جو کردیم که حداقل قیمت 2.5 میلیون تومان برای فقط رفت بود.

گزینه های قطار رشت، اتوبوس شهری و ... نیز مطرح بود که خیلی با برنامه مان جور نبود.

  موازی با پیگیری های فوق، گزینه ماشین شخصی نیز بررسی شد تا به ازای هر ماشین برای رفت و برگشت مبلغ 700.000 تومان پرداخت کنیم (در ازای حدود 550 کیلومتر رفت و برگشت) و چه بهتر که این امر توسط خود شرکت کنندگان صورت می پذیرفت تا به ازای هر ماشین، یک نفر صرفه جویی کنیم. تنها مشکل رساندن خود از مقصد به مبدأ بود که پیش بینی کردیم نیسانی بگیریم و حدود 50 کیلومتر فاصله مقصد تا مبدأ را برساندمان.

از همراهان نیز سه چهار نفر، برای آوردن وسیله شخصی، اعلام آمادگی کرده بودند.

 

همراهان:

شرکت کنندکان به ترتیب سن عبارتند از:

  1. سیدمحمدرضا کریمی یوسفی (متولد 1355)
  2. اسماعیل سالم (متولد 1358)
  3. احسان شهشهانی (متولد 1358)
  4. داود سالم (متولد 1360)
  5. سعید سالم (متولد 1363)
  6. مهدی چراغی (متولد 1364)
  7. سعید سلیمی (متولد 1367)
  8. مهدی محمدپور فرد (متولد 1370)
  9. حسین یامی (متولد 1376)
  10. دانیال میرزایی (متولد 1377)
  11. سیدمحمدجواد کریمی یوسفی (متولد 1377)

 

گزارش روز اول (پنجشنبه):

قرارمان ساعت 6:30 صبح میدان آزادی و صبحانه خورده است. قرار است سیدمحمدجواد (سمند) و احسان (پژو 405) ماشین بیاورند و محمدپور هم با ماشین خودش از قزوین به ما ملحق شود. در راه 5 قرص نان بربری گرفتیم تا برای بچه هایی که صبحانه نخورده اند فرجی باشد.

ساعت 6:45 راه افتادیم. جاده شلوغ نبود. ساعت 8:30 نیز محمدپور در قزوین به گروه ملحق شد. 9:45 رودبار بودیم و ساعت 10 توتکابن (ارتفاع 150 متر) رسیدیم. خیابان سمت راست (شهرداری) را رفتیم که متوجه شدیم اشتباه آمده ایم و مجددا به میدان برگشتیم و خیابان بعدی (جایگاه CNG) را رفتیم.

پس از 1 کیلومتر به دو راهی می رسیم که راه روستای شیرکوه و دیورش در سمت چپ جاده و رو به شمال ارتفاع می گرفت. (مسیر اصلی سمت راست به سمت بره سر – داماش – کلیم - راجعون می رود)

کمی جلوتر به دوراهی شیرکوه (راست) – خرشک (چپ) رسیدیم (ارتفاع 340 متر) و بالاخره ساعت 10:15 شیرکوه (ارتفاع 400 متر) رسیدیم. باید کوچه چسبیده به مسجد را رفت که ما نرفتیم و به بن بست خوردیم و بازگشتیم و آن کوچه را رفتیم. (گوگل مپ، مسیر اشتباه را نشان می داد ولی مثلا برنامه "نشان"، مسیر درست را نشان می داد)

راهبر نرم افزاری مان سعید سالم بود که علاوه بر ذخیره مسیرهای گروه های قبلی، از جی پی اس موبالش نیز بهره مند بودیم. البته محمدپور هم به عنوان سیستم پشتیبان عمل می کرد که جا دارد همین جا از این 2 بزرگوار تشکر کنم چراکه این مسیر و کلا مسیرهای جنگلی بدون بهره مندی از این قابلیت ها، معمولا به موفقیت ختم نمی شود.

کمی جلوتر تابلوی "سفیدآب و غار روستای دیورش" نیز شما را به سمت چپ هدایت می کند. ساعت 10:30 به دوراهی رسیدیم که گویا هر 2 به دیورش می رسد. (گویا سال 93 راه سمت چپ را رفته بودیم و وارد میدان اصلی روستای دیورش شده بودیم و از کنار مسجد، کوهنوردی را آغاز کرده بودیم) چون راه سمت راست رو به شرق است لذا آن را رفتیم و به "بومگردی / اقامتگاه" رسیدیم و ماشین ها را در پارکینگ آنجا گذاشتیم. از دستشویی آنجا نیز بهر مند شدبم. ارتفاع حدود 315 متر است. (با GPS ساعت جواد) کیفیت جاده نیز برای تردد خودرو، مناسب بود.

1

اطلاعات و سوالات جانبی مان را تکمیل کردیم و یکی از ابهامات مهم برطرف شد که منظور از سرچشمه سفیدآب و چشمه سفیدآب یکی است و کلا دیورش 2 جای بازدید مهم دارد: 1 – سرچشمه سفیدآب 2 – غار آبی دیورش (غار نورچشمه) و عکس هایی که از حوضچه ها برای شنا در سایت ها می بینید مربوط به محل هایی از رودخانه که حوضچه مانند شده است می باشد و همچنین برخی از عکس ها مربوط به حوضچه دهانه غار می باشد، وقتی که آب بسیار زیاد می گردد و از دهانه غار سرریز می کند.

قرار شد فقط وسایل ناهار و بازدید از غار (ناهار، آب، چای، قند، کتری، کلاه، هدلایت و چراغ قوه) را برداریم و بقیه وسایل داخل ماشین بماند تا بعدا تصمیم بگیریم که ادامه برنامه چه کار کنیم. ساعت 11 راه افتادیم و از طریق مسیر مالروی سمت راست، وارد جنگل شدیم تا برنامه روز اول مان که قرار بود گلگشت باشد را آغاز کنیم.

ساعت 11:15 به سرچشمه سفیدآب رسیدیم. فردی با سگ اش داشت به بالاتر صعود می کرد برای چیدن قارچ. راه غار را از ایشان سوال کردیم و گفت مسیر روبرو کمی شسته شده است و سخت است و بهتر است از 50 متر پایین تر که چوب روی رودخانه گذاشته شده است بروید. آدرس حوضچه برای شنا را نیز پرسیدیم که گفت 100 متر پایین تر استخر پرورش ماهی می باشد و از آب خروجی آن، حوضچه ای ایجاد شده است که می توانید در آن شنا کنید.

2

در مورد ادامه برنامه، بین خودمان، مشورتی کردیم و تصمیم گرفتیم بعد از دیدن غار، بچه ها تنی به آب بزنند و سپس پیش ماشین ها برگردیم و شب را با ماشین ها برویم شیرکوه و صعود را از آن جا آغاز کنیم.

لازم به ذکر است، هیچ مسیر ثبت شده ای از دیورش تا لارنه، نیافته بودیم ولی نقشه های توپوگرافی منطقه نیز نامناسب نبود و می شد رفت ولی به چند دلیل از جمله این که صعود از دره تا ارتفاع 1000 متری، شیب یکپارچه حدود 30 درجه داشت و بسیار گل آلود و سنگ ها بسیار لیز بود، مسیر استاندارد از شیرکوه بود و همچنین برای رسیدن به ماشین ها در برگشت نیز شیرکوه مناسب تر بود، لذا تصمیم گرفتیم برنامه صعود را از شیرکوه (صعود به درفک از جبهه جنوب غربی و طولانی تریم مسیر صعود) آغاز کنیم.

سرچشمه سفیدآب بسیار پرآب بود و حتی سطح سیمانی و مسطح روی آن نیز خیس بود. پنجشنبه بود ولی غیر از خودمان، حدود 5 نفر بیشتر آن سمت نیامدند و آنها نیز زود برگشتند.

3

تا جوشیدن آب و حاضر شدن چای، ناهار را ساعت 12 خوردیم و پس از صرف چای، نماز را خواندیم و پس از عکس دسته جمعی، در ساعت 13:45 مسیر پاکوب روبرو را در جستجوی غار پیش رفتیم.

4

رد شدن از برخی قسمت ها سخت بود چراکه راه پاکوب شسته شده بود و بسیار باریک شده بود. مسیر پاکوب درست و حسابی نیز وجود نداشت که به آن اعتماد کنیم و پیش برویم. تا ساعت 14:45 رفتیم و به ارتفاع حدود 500 متری رسیده بودیم و سعید نقشه را چک کرد و نقشه ها موقعیت مان را به غار نزدیک نشان می دادند ولی غار را نیافتیم. تصمیم گرفتیم که کمی به سمت شمال غربی فرود بیاییم ولی به دیواره خوردیم و فرود ممکن نبود. حدس زدیم که شاید زیر این دیواره، غار باشد. تصمیم گرفتیم کمی عقب برویم و در حین بازگشت، ارتفاع نیز کم کنیم تا ببینیم به غار می رسیم یا نه.

6.jpg5.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ساعت 15 در ارتفاع 380 متری تصمیم گرفتیم که یکی دو نفر کمی فرود بیایند و ببیند دهانه غار را می بینند یا نه. پس از 10 دقیقه خبر آمد که دهانه غار، پایین تر است و گروه حدود 50 متر فرود آمدند که نیم ساعتی طول کشید. درختی تنومند شکسته بود و روی مسیر پاکوب کنار رودخانه افتاده بود.

با ادامه مسیر پاکوب، دهانه غار نورچشمه خودنمایی کرد. چراغ قوه ها (هدلایت ها) را روش کردیم و وارد دهانه غار شدیم.

IMG 2750

خنکی غار نوازش گر صورت های عرق آلودمان بود. حدود 30 متر پایین تر، حوضچه آب درون غار هویدا بود و ادامه پیش روی مقدور نبود. نیم ساعتی از فضا بهره مند شدیم و عکس گرفتیم و به دهانه غار بازگشتیم.

7

9

IMG 2763

8

(یادآوری مجدد: برخی از عکس هایی که از حوضچه های آب برای شنا در سایت ها می بینید مربوط به حوضچه دهانه غار می باشد، وقتی که آب بسیار زیاد می گردد و از دهانه غار سرریز می کند.)

در کنار دهانه غار اصلی، غار دیگری به طول 2 متر با ارتفاع 0.5 متر نیز قرار دارد که با ورود خمیده به آن وارد تالار غار می شوید که از دیواره بالا و سمت چپ غار، سر و صدای خفاش ها و حرکت آنها مشهود است. طول غار حدود 20 متر کفی ولی پوشیده از سنگ های بزرگ است که در انتهای آن نیز حوضچه آب کوچکی قرار دارد که به نظر می رسد، دالون وار تا اعماق غار، ادامه دارد.

IMG 2766

10

منظره رویروی غار نیز زیبا بود و پیچک ها از ارتفاعات به سمت زمین رشد کرده بودند و بین زمین و آسمان، آویزان و معلق بودند.

IMG 2768

11

ساعت 16:30 به سمت رودخانه راه افتادیم.

IMG 2771

پس از عبور از رودخانه سنگی، ساعت 16:50 به کنار رودخانه اصلی رسیدیم و از روی درخت هایی که روی رودخانه گذاشته بودند، رد شدیم و به 50 متر پایین تر از سرچشمه رسیدیم! گلگشت مان معادل یک کوهنوردی نفس گیر شد.

13

IMG 2775

در کنار رودخانه کمی به سمت پایین رفتیم تا به محلی برسیم که بتوانیم آب تنی کنیم. ساعت 17 در محلی مناسب، 3 – 4 تا از بچه ها تنی به آب زدند. آب رودخانه بسیار سرد بود.

IMG 2785

14

15

ساعت 17:30 به سمت سرچشمه سفیدآب بازگشتیم و از مسیر پاکوب آمده، سمت ماشین ها بازگشتیم.

ساعت 18 به پارکینگ اقامتگاه رسیدیم و پس از بهره مندی از دستشویی و محاسبه هزینه پارکینگ (هر ماشین، 20.000 تومان) ساعت 18:30 به سمت شیرکوه راه افتادیم. (لازم به ذکر است هزینه هر ماشین برای هر شب گویا 60.000 تومان می باشد)

با رسیدن به شیرکوه تصمیم گرفتیم تا مسجد شیرکوه را برای شب مانی هماهنگ کنیم ولی اصرار از ما و انکار از اهالی روستا. بالاخره پس از صرف نوشابه و بستنی، تصمیم گرفتیم تا شب نشده، به سمت منطقه ای به نام "دوراهان" که اهالی روستا می گفتند آب دارد و 1 تا 1.5 ساعت (3-4 کیلومتر) فاصله دارد، حرکت کنیم. نگران تاریکی هوا بودیم ولی بالاخره تصمیم بر رفتن گرفتیم.

ماشین ها را همان روبروی مسجد پارک کردیم و کوله ها را بارگیری و بطری ها را از آب سردکن مسجد پر کردیم و در ساعت 19:20 طبق راهبری سعید، از کوچه بعد مسجد، صعود را آغاز کردیم. (از ارتفاع 400 متری)

در بالادست روستا از کنار دکل مخابراتی و منبع آب عبور کردیم و وارد دالان جنگلی شدیم. هر چه جلوتر می رفتیم پوشش جنگلی انبوه تر می شد و خود سایه درختان باعث تاریک تر شدن مسیرمان بود. غروب آفتاب نیز مزید بر تاریکی بود. ساعت 20 به پرچین هایی رسیدیم که گویا برای چرای گاو و گوسفندان استفاده می شد ولی خبری از آب نبود. گویا به دوراهان رسیده بودیم.

 2 دسته شده بودیم. جاماندگان تصمیم گرفتیم کنار پرچین ها، چادرها را برپا کنیم. داشتیم بساط اجاق برای افروختن آتش را نیز مهیا می کردیم که جلو روندگان تماس گرفتند و گفتند به آب رسیده اند. لذا سریع وسایل را جمع کردیم و در تاریکی هوا به مسیر ادامه دادیم.

ساعت 20:15 صدای آب از کمی پایین دست به گوش رسید ولی بچه ها حدود 100 متر جلوتر و در جای مسطحی (ارتفاع 600 متر) توقف کرده بودند. هوا کاملا تاریک شده بود. چند نفر چادرها را برپا می کردند و برخی هیزم جمع می کردند و برخی رفتند تا از لوله شکسته، آب بیاورند.

شام بنا شد برنج بپزیم و با خورشت قیمه هانی صرف کنیم. 3 چادر 5 نفره + 4 نفره + 2 نفره را بچه ها برپا کردند. مهدی چراغی و اسماعیل هم مشغول برافروختن آتش و مهیا ساختن شام و آب جوش بودند. چراغی عنبرنسا هم آورده بود و مجلس را به فیض رساند.

17

ساعت 22 شام آماده شد و سرو شد و برخی بچه ها خوابیدند. قرار بود فردا صبحانه عدسی بخوریم لذا پیازش را چراغی یا سختی تمام سرخ کرد و عدسی را هم روی آتش گذاشت تا صبح بپزد. ساعت 24 آخرین افراد نیز درون چادرها رفتند تا بخوابند. وضعیت آتش و هیزم نیز مساعد بود و تا مدت ها روشن می ماند.

 

گزارش روز دوم (جمعه):

ساعت 5 صبح اولین افراد بیدار شدند و نماز خواندند. زغال ها حدود 1 متر از قابلمه و مرکزیت آتش فاصله گرفته بود. عدسی در ساعت 6:30 آماده شد و پس از صرف آن و نوشیدن چای، چادرها جمع آوری شد.

18

20

21

22

ساعت 7:45 صبح رو به سمت شمال (شمال شرقی)، راه افتادیم. در سینه کش جنگل 2 نفر از اهالی روستا از کنارمان در حال صعود بودند که گویا نشتی لوله آب را گرفته بودند و جهت سرکشی شلنگ های آب که از ارتفاعات تا روستا کشیده شده بود، پیش می رفتند.

در ارتفاع 800 متری کمی از فشردگی درختان جنگل کاسته شد و نور خورشید فضا را روشن کرده بود. اینترنت 4G نیز برقرار بود و تقریبا در کلیه مسیر، موبایل ها آنتن داشت. ادامه حرکت رو به سمت شرق بود.

24

25

در ارتفاع 1000 متری نیز از حجم پوشش درختان جنگلی کاسته شد و وارد مه شدیم. از دور دست ها نیز صدای ماشین می آمد.

26

27

28

29

ساعت 11:15 به جاده خاکی رسیدیم که از روستای راجعون می آمد و خانواده ای با پژو 206 در حال تفریح بودند.

در ادامه جاده به تک درختی رسیدیم که ورودی ییلاق لارنه (ارتفاع 1190 متری) است و مه نیز بر زیبایی دشت و مرتع لارنه، افزوده بود. دشت لارنه، فضایی بی درخت و سرسبز با یک کلبه چوبی است.

31

32

33

34

35

35 2

پس از عکس گرفتن، از کنار تک کلبه لارنه به سمت شرق متمایل شدیم و به مرد چوپان رسیدیم. آدرس ادامه راه و چشمه لارنه را جویا شدیم. پیرمرد از طرفداران ساخت تلکابین از لارنه به درفک بود و از ساخته نشدن تلکابین، عصبانی و برافروخته.

با کمی فرود به سمت شمال، در کنار چشمه لارنه، بساط ناهار را برپا کردیم.

36 2

چراغی در حال پخت برنج بود تا با خورشت آلو اسفناج هانی بخوریم. هیزم ها بسیار نمور بود و آتش جان نمی گرفت لذا مجبور شدیم از پریموس امانی ابوالفضل خوشنویسان که چراغی آورده بود، نیز بهره مند گردیم.

36 3

36 4

اکثر بچه ها تا ناهار، آماده شود، چرتی زدند و با آماده شدن ناهار و صرف آن، نماز خواندند و پس از صرف چای، در ساعت 15:15 آماده حرکت شدیم. به سمت پیرمرد برگشتیم و مسیر پاکوب جنوب شرقی را به امید جیرونی شروع کردیم. برخی گروه ها مستقیم به سمت شرق رفته اند ولی ما به نظرمان رسید که پاکوب جنوب شرقی، اصلی تر می باشد هرچند که کمی مسیر دورتر می شد.

36 5

کلیت مسیر به سمت شرق است. پس از هر نیم ساعت و حدود 100 متر ارتفاع، کمی استراحت می کردیم و مجددا ادامه می دادیم. ساعت 16:15 وارد دشتی به طول 200 متر شدیم که علفزارهایی به ارتفاع 2 متر داشت.

40

41

در ارتفاع 1420 متری چندین درخت در مسیر که روی آنها "ایوب" حک شده بود را دیدیم که گویا نشان راه بود. حدود 1 کیلومتری از مسیر جنگلی، نسبتا بدون شیب و فراز ولی پرپیچ و خم بود.

ساعت 16:45 به دره ای رسیدیم که گویا به سیاه دره معروف می باشد و ناچار به فرود شدیم. راستای دره، شمالی – جنوبی است و امکان دور زدن آن وجود ندارد.

39

نزدیک به کف دره، به سمت راست متمایل شدیم و چوپانی که چندین گوسفند داشت را دیدیم. اسم منطقه را از ایشان جویا شدیم و گفت: "ترکبین".

کمی که ارتفاع گرفتیم، گروه کوهنوردی ای که گویا از درفک داشتند بازمی گشتند را دیدیم. گفتند ساعت 8 از درفک راه افتاده اند و قرار است شب به راجعون برسند. به ما هم توصیه کردند شب را در جیرونی بمانیم و درفک را فردا برویم که در جوابشان گفتیم: "گروه ما کوهنوردند و در جیرونی تصمیم می گیریم چکار کنیم!"

42

43

44

کمی جلوتر باد شدیدی می وزید و نشان می داد که به ارتفاعات منطقه رسیده ایم.

46

بالاخره ساعت 19:30 در ارتفاع 1840 متری اولین کلبه ییلاق جیرونی خودنمایی کرد ولی خبری از آب نبود. در جستجوی آب کمی اطراف را گشت زدیم ولی یافت نشد.

به دره سمت شرق رفتیم و گله ای گوسفند در ارتفاعات آن سوی آن در حال چرا بودند. با داد و فریاد بسیار از چوپانش پرسیدیم که آب کجاست؟ جواب داد: همین دره را بروید جلو.

دوستانی که عقب بودند را صدا زدیم و گفتیم بیایید تا شب نشده، به آب برسیم. کمی بالاتر به آبشخور گوسفندان رسیدیم ولی آب نداشت ولی جای مسطحی بود.

باز کمی بالاتر رفتیم که اسبی که سوارش در کنارش نبود را دیدیم و باز بالاتر رفتیم و کلیه ای را در سمت چپ دیدیم. با داد و فریاد بسیار (آهای، آهای، ...)، فردی گفت: چه خبرتان است که نیم ساعته دارید داد و فریاد می کنید؟ گفتیم آب کجاست؟ درختی را در سینه کش کوه مقابل نشان داد و گفت چشمه نزدیک آن درخت است. بچه هایی که پایین تر بودند، بالاخره چشمه را یافتند. از چشمه به همان آبشخور شلنگی وصل می شد تا آب را به آنجا هدایت کند ولی اگر آبشخور پر می شد، کل فضای آن جا را آب برمی داشت و دیگر نمی شد اتراق کرد لذا چوبی را در سر شلنگ گذاشتیم تا آب، کمتر بیاید.

تصمیم گرفتیم در همان فضای صاف کنار آبشخور احشام، اتراق کنیم. دوباره به تاریکی خوردیم و ساعت 20 شد. چادرها برپا شد و شام قرار شد اسپاگتی (ماکارونی) بخوریم. چراغی و سعید سلیمی مهیای پخت شام شدند و اسماعیل هم پیگیر جوشاندن آب شد. برخی هم کمی هیزم جمع کردند. قرار شد شام را سریع بخوریم و بخوابیم تا برنامه صبح را زودتر شروع کنیم که وقت کم نیاوریم.

در پایین دست دره نیز چراغ روستاها و شهرهای اطراف روشن بود و دیده می شد.

پس از صرف شام و چای و نماز و بهره مندی از عنبرنسا، ساعت 23 همه درون چادرها خوابیدند. کمی هوا بارانی شد و باد ملایمی هم شروع به وزیدن کرد. برخی کوله هایشان را به داخل چادر بردند. کمی هم نگران حیوانات درنده بودیم که چون اسب چوپان همچنان آنجا بود لذا قوت قلبی برایم شد تا از نگرانی مان کاسته شود.

 

گزارش روز سوم (شنبه):

ساعت 5:45 اولین نفر بیدار شد. هوا کمی سرد بود. آتش را به پا کردیم و صبحانه، نان و پنیر گردویی و خامه و عسل خوردیم. چراغی هم کپسول خالی شده پریموس را درون آتش انداخت و یک "پتی" کرد و به خیال این که تمام شده است در کنار آتش مشغول سوزاندن زباله ها شد که ناگهان کپسول منفجر شد و صدای مهیبی داد. سگ های منطقه، همه شروع به پارس کردن، کردند. چند جای لباس چراغی هم که سوراخ شد.

48

49

50

51

پس از صرف صبحانه و جمع کردن چادرها، ساعت 8 آب شلنگ را از سرچشمه قطع کردیم. گویا مردم محلی آنجا از بالادست چشمه، حجم آبی که به پایین دست می آمد را محدود کرده بودند و حجم آب، بسیار کم شده بود.

در ادامه رو به سمت شرق، صعود را آغاز کردیم. سمت راست مان (راه دیروز آمده) در دوردست ها توربین های بادی منجیل نیز دیده می شد.

52

53

54

با سعید سر ادامه مسیر کمی بحث کردیم. قرار شد به جای حرکت مستقیم رو به شرق و سمت ارتفاعات با شیب تند، تصمیم گرفتیم مسیر طولانی تر (ذوزنقه ای) را انتخاب کنیم و کوه را دور بزنیم و با شیب آهسته تر صعود کنیم.

 56

ساعت 8:15 (ارتفاع 1870 متری GPS جواد – ارتفاع 1940 متری GPS سعید) کنار 2 کلبه خالی از سکنه رسیدیم و پس از عکس انداختن صعود را ادامه دادیم.

57

58

 با عبور از دره به کوه مقابل رفتیم و از آلوچه جنگلی ها و زرشک های کوهی در مسیر صعود، بهره مند شدیم.

60

62

63

با هر 100 متر ارتفاع گرفتن، استراحتی می کردیم و صعود را ادامه می دادیم.

64

در ساعت 10 به ارتفاع 2225 متری رسیدیم که دشتی هموار بود که گویا پهن دژ (پهن دشت) می نامند و در ادامه، تنگه ای به سمت شمال بود که آن را نرفتیم و به سمت شرق متمایل شدیم و کمی ارتفاع گرفتیم. از این جا به بعد تماما زیر آفتاب بودیم. موبایل ها همچنان آنتن داشت.

65

66

67

68

69

پس از گذشتن از گردنه، ساعت 11:30 در ارتفاع موضعی 2480 متری رسیدیم که در دره پایین، استخر آبی (برکه های گل آلود) برای احشام و چندین کلبه مشهود است.

70

مسیر شرق را ادامه دادیم و به منطقه زین اسبی (محل برخورد 3 یال) در ارتفاع 2500 متر رسیدیم. در دره پایین دست (کاسه درفک)، حدود 20 کلبه و 2-3 استخر آبی برای احشام دیده می شد. پس از عکس انداختن، فرود آمدیم.

71

72

73

ساعت 12:45 به سمت تخته سنگی سمت راست مان متمایل شدیم که گویا غار یخی ای در پای آن نهفته است. اطراف غار را با حصارچینی از سنگ، محصور کرده اند تا احشام به دهانه غار نزدیک نشوند. دهانه غار رو به سمت جنوب غربی می باشد. 10 متری بیشتر نمی توان وارد دهانه غار شد. کف غار، مملو از یخ می باشد و بالتبع هوای داخل غار بسیار خنک است.

75

76

77

78

79

80

81

پس از برگشت از غار، سراغ آب را از یکی از عشایر گرفتیم و گفت: آب خوردن را از آب کردن یخ های غار تامین می کنند! و آب برای شستشو را از آب باران. البته نیسان نیز تا اینجا می آید که نیازهای ضروری شان را این گونه تامین می کنند.

چراغی از ایشان شماره موبایل راننده نیسان را گرفت تا زودتر خبر دهد که اگر می تواند به سمت درفک بیاید تا ما را به شیرکوه برساند ولی در کاسه درفک، موبایل آنتن نمی داد و باید به سمت اربناب می رفتیم تا آنتن برقرار شود تا بتوان زنگ زد. این خانم عشایر لطف کرد و چند قرص نان محلی به بچه ها داد و خوردنش بسیار لذت بخش بود.

یادآوری: "منطقه درفک، فاقد چشمه آب است."

ساعت 14 بود و چند نفر تصمیم گرفتیم تا با صرف نیم ساعت وقت، به قله شمالی درفک برویم تا ار مناظر زیبای شمال، لذت ببریم.

83

5 نفر داوطلب شدند و کوله ها را گذاشتیم و حرکت کردیم تا برویم و زود برگردیم. در نزدیکی قله شمالی درفک، اگر مه نباشد دریای خزر نیز معلوم است. سد بیجار گیلان نیز در زیر پایتان خودنمایی می کند. در انتهای دیدمان، آسمان و دریا بهم دوخته شده بودند. پس از بهره مندی و حظ وافر از افق دید شمالی منطقه جنگلی و دریا، عکس انداختیم و سریع به سمت بقیه برگشتیم.

85

86

87

بچه هایی که نیامده بودند 2 دسته شده بودند و گروهی برای امکان برقراری تماس با راننده نیسان، زودتر راه افتاده بودند و جاده را به سمت اربناب پیش رفته بودند و بقیه منتظر ما بودند.

از کاسه درفک باید جاده خاکی و بسیار نامطلوب آن را به سمت جنوب شرقی طی کرد تا به اربناب بالا رسید. تقریبا 5 کیلومتر باید جاده را در پیچ و خم بالا رفت و سپس به سمت اربناب سرازیر شد.

ساعت 15:30 در کنار جاده و زیر سایه درختی، بساط ناهار را پهن کردیم و کوفته هانی صرف شد. چراغی هرچه ادویه مانده بود (فلفل و ...) را هنگام گرم کردن کوفته ها، به همراه مقدار زیادی آب، درون قابلمه ریخت و طعم خاصی پیدا کرده بود.

90

91

ساعت 16:30 نیسان آمد و از اربناب بالاتر نیامد لذا جاده را پایین رفتیم تا به نیسان برسیم.

 ساعت 17:00 از نزدیکی اربناب بالا به سمت شیرکوه راه افتادیم. (فاصله اربناب بالا تا شیرکوه 43 کیلومتر جاده روستایی می باشد که 2 ساعت طول می کشد)

ARBONAB SHIRKOOH

17:05 اربناب پایین – 17:20 سمت راست می رفت چیچال – 17:30 سیاه دشت وبن

17:35 دوراهی نورالعرش (سمت راست به سمت شیرکوه) و گفل (سمت چپ به سمت شاه شهیدان و آسیابر)

17:45 نورالعرش و امامزاده – 18 دوراهی (سمت راست به سمت شیرکوه و سمت چپ به سمت گردویشه و جاده آسفالته) که از اینجا جاده آسفالت بود.

18:05 سی دشت – 18:10 خروجی غار دربند رشی – 18:15 روستای رشی

18:20 سرپیچ، توقف برای نماز و آب و دستشویی صحرایی

18:30 پلنگ دره و دفراز و استخرگاه - 18:45 دو راهی چوره (سمت چپ) و به سمت شیرکوه (دست راست) کمی جلوتر راه فرعی روستای راجعون از سمت راست جاده

18:50 چله بر – 18:55 انارکول – 19 دوراهی شیرکوه (سمت راست) و سمت توتکابن (سمت چپ)

19:15 شیرکوه رسیدیم و پس از صرف کلوچه و ماءالشعیر، ساعت 19:30 راهی تهران شدیم. ساعت 21 در قزوین توقفی برای نماز داشتیم و ساعت 23:15 رسیدیم ورودی تهران.

 

هزینه ها:

هزینه های این برنامه محموعا برای 11 نفر 5.905.000 تومان شد که 2.740.000 تومان بابت کرایه رفت و برگشت (2*700 + 140 + 1200 نیسان) و 3.165.000 تومان هله هوله و سایر هزینه ها.

 

نقشه های راهنما:

گزارش برخی گروه ها که ما نیز برنامه خود را بسیار مشابه آنها برگزار کردیم و لاگ مسیر آنها بسیار مفید فایده بود.

Wikiloc | غار وچشمه دیورش۲۶ اردیبهشت۱۴۰۱ Trail

Wikiloc | قله درفک از مسیر غربی و روستای شیرکوه-Dorfak Peak From West1 Trail

Wikiloc | قله درفك صعود از شيركوه و فرود از اربوناو Trail

 

 

 

Write comment (0 Comments)

بسمه تعالی

 

مهم نیست چندبار شکست بخوری، مهم این است که امیدوار باشی.

 

گزارش برنامه پیاده روی و کوهنوردی سال 99

طارم زنجان تا دریاچه کردآباد

پنجشنبه 99/06/13 تا شنبه 99/06/15

 

نوشته شده توسط "داود سالم"

 

برنامه اولیه:

حرکت: پنجشنبه 99/06/13 ساعت 6 صبح

روز

برنامه

وعده غذایی

مسافت (Km)

زمان حرکت و استراحت (ساعت)

اختلاف ارتفاع

توضیحات

روز اول

حرکت به سمت کرج، قزوین، دریاچه و سد منجیل (سفیدرود)، روستای گیلوان، روستای کردآباد 5 کیلومتر مانده به روستای آب بر (نرسیده به طارم و مرکز شهرستان طارم زنجان)، ادامه مسیر پس از سه راهی به سمت راست  حدود 1.5 کیلومتر

-

260

+

40

4

شروع پیاده روی و حرکت از کنار دره در خلاف جهت آب به موازات جاده خاکی به سمت سد طبیعی کردآباد (چینی لر یا کردکندی)، عبور از دریاچه اول و توقف در دریاچه دوم (آب گیر) و آب تنی

ناهار

5

2 + 1

250 متر صعود (750-500)

شنا در سد 200*1000مترمربعی

صعود و رسیدن به دو راهی (ارتفاع 1150 متری)، ادامه مسیر سمت راست (شمال شرقی)، عبور از رود ملحق شده از سمت جنوب غرب، رسیدن به آب بند

شام و اسکان

7 + 4

5

850 متر صعود (1600-750)

روز دوم

صعود در جهت شمال شرقی، عبور از شبه دوراهی 1650 (مسیر سمت چپ) و رسیدن به دوراهی در 1800 متری، ادامه مسیر چپ ترین دره، صعود شیب تند و رسیدن به چشمه تکو (tekko)

صبحانه

4

2 + 1

600 متر صعود (2200-1600)

جاده منتهی به گردنه دیزآب (جمال آباد) سمت شمالغربی مان

صعود به سمت شرق در راستای دره (رود) سمت راست و رسیدن به خط الراس، ادامه مسیر به سمت شرق، حرکت کمانی در خط الراس (گاهی متمایل به جنوب شرق)، اتمام صعود

-

3

2

300 متر صعود (2500-2200)

احتمالا باد و مه شدید

سرازیر شدن به سمت منطقه لاس پشته و رسیدن به دایلسر (دارای سنگها و صخره های جالب)

ناهار

4

2

200 متر فرود (2300-2500)

سرازیر شدن به سمت شرق، رود گمبو، گنبدهاي كتيله، روستاي شيله چال، رسیدن به دو راهی خرم کش 2250 (کلبه ای سنگی بدون سقف) در خط الراس، تغییر جهت به سمت شمال شرقی و شمال (دره جنگلی سمت چپ مسیر)، عبور از گردنه 1950 متری، چشمه زردخونی، رسیدن به ییلاق مته خانی

شام و اسکان و صبحانه

3 + 4

5

600 متر فرود (1700-2300)

روز سوم

امتداد خط الراس به سمت شمال شرقی، وارد جنگل به سمت شرق در سراشیبی تند با پوشش جنگلی انبوه به سمت قلعه رودخان و بازدید از قلعه

ناهار

4

4 + 1

1000 متر فرود (700-1700)

راه جنگلی، شیب تند و لغزنده

برگشت از قلعه و حرکت با ماشین به سمت فومن و بازگشت به تهران

-

20

+

350

5

                                  ورود به تهران: آخر شب شنبه 99/06/15

 

گزارش روز اول (پنجشنبه):

قرارمان ساعت 7 صبح در ترمینال بیهقی می باشد. بلیت اتوبوس مان ساعت 7:15 صبح به مقصد رشت (کلاچای) هست ولی ما باید در شهر منجیل پیاده شویم و به آب بر طارم برویم.

بالاخره همراهان (حسین مهرعلیان، مهدی چراغی، عباس اکبری، داود سالم) جمع شدند و مهدی محمدپور فرد هم قرار شد در قزوین به ما بپیوندد. عباس با موتورسیکلت اش آمده بود و حسین هم ماشین شخصی اش را آورده بود و در پارکینگ ترمینال گذاشته بود.

شرح همراهان این برنامه به ترتیب سن عبارت است از:

- عباس اکبری: از کارشناسان شهرداری

- داود سالم: شرکت توسعه فناوری شمیم شریف / پویا فن آوران کوثر

- مهدی چراغی: شرکت داده کاوان اندیشه برتر

- حسین مهر علیان: شرکت سامانه هوشمند کشاورزی والی / شرکت فناوران طب حیان

- مهدی محمدپور فرد: شرکت هوش داده مهتاب

بیماری کرونا بود وگرنه چند نفر دیگر از دوستان هم تمایل داشتند بیایند ولی احتیاط کردند و انصراف دادند.

ساعت 7:30 اتوبوس راه افتاد. با عباس اکبری نقشه مسیر را مرور کردیم. عباس دغدغه ها و نگرانی اش از 2 قسمت مسیر بود: تنگه بعد از دریاچه کردآباد و شیب زیاد انتهای مسیر برای رسیدن به قلعه رودخان. ساعت 9:45 زیر پل دانشگاه باراجین قزوین، محمدپور را هم سوار کردیم. کمی جلوتر برای استراحت، راننده توقفی نیم ساعته داشت. ساعت 11:30 بعد از خروجی طارم - منجیل، راننده ما را پیاده کرد و راهنمایی مان کرد که از زیرگذز عبور کنیم و برویم آن ور جاده تا از آنجا به آب بر ماشین بگیریم.

1

در اولین منزل، سراغ ماشین را گرفتیم و صاحبخانه زنگی به آژانس زد و ماشینی را قرار شد برایمان بفرستد به مبلغ 100.000 تومان. راننده که آمد گفت با تجهیزات تان بیشتر از 3 نفر را نمی برم لذا فقط کوله هایمان را به همراه 2-3 تا از بجه ها قرار شد تا خطی های منجیل – گیلوان برساند. با عباس اکبری پیاده تا خیابان اصلی رفتیم و به بچه ها رسیدیم. بچه ها سمندی را تا آب بر کرایه کرده بودند تا هر 5 نفرمان را به قیمت 125.000 تومان تا آب بر ببرد. ساعت 12:00 از منجیل راه افتادیم. ماه محرم بود و نام راننده نیز محرم و نوحه های محرم نیز با صدای بلند از ضبط ماشین در حال پخش بود.

راننده وارد جاده قدیم رشت – تهران شد و خروجی طارم – زنجان را ادامه داد. پس از عبور از پل آهنی که همزمان فقط یک ماشین قابلیت عبور داشت و ماشین های روبرو باید به یکدیگر فرصت می دادند، وارد جاده اصلی شدیم و از کنار سد سفیدرود و توربین های بادی منجیل در شمال آن ها ادامه مسیر دادیم.

ساعت 12:30 گیلوان رسیدیم و آب معدنی و نوشابه خریدیم. پس از روستاهای مامالان و قانقلی سفلی به 3 راه رسیدیم. سمت راست آب بر و سمت چپ به درام و چورزق. قانقلی علیا را هم رد کردیم و بنا داشتیم کنار رودخانه پیاده شویم و عباس گفت چون دیر شده بریم سر جاده سد پیاده شویم و از جاده برویم. ساعت 12:50 سر جاده فرعی (5 کیلومتر مانده به آب بر) پیاده شدیم. از منجیل تا اینجا 60 کیلومتر بود. راننده شماره موبایلش را داد و گفت اگر کار داشتید در خدمتم. (محرم  09125673465)

تابلوی سد کردآباد (4 کیلومتر) و روستای کردآباد (3 کیلومتر) هم خودنمایی می کرد. ساعت 13 وارد جاده خاکی شدیم و در کنار جاده در حال ساخت خانه بودند و سرویس بهداشتی عمومی ای نیز وجود داشت. در همان ابتدای جاده، وانتی در حال عبور بود و بچه ها سر ظهریه، هوایی شدند و از راننده درخواست کردند ما را تا جایی که می تواند ببرد. ساعت 13:05 و پس از 3 کیلومتر به کنار باغ راننده رسیدیم (روستای کردآباد) و تعارفی هم برای کرایه زدیم ولی قبول نکرد.

آلاچیق هایی را در اینجا برای اجاره به گردشگران اختصاص داده بودند و گویا ادامه تردد با ماشین نیاز به هماهنگی هایی داشت. از پل چوبی روی رودخانه گذشتیم و مسیر جاده را پیاده ادامه دادیم. بالاخره ساعت 13:30 جاده تمام شد و مسیر پاکوب شروع می شد و در همان حوالی و کنار رودخانه برای ناهار توقف کردیم.

2

چون برخی از بچه ها ناهاری از منزل نیاورده بودند قرار شد کمی برنج هم بار بگذاریم و یکی دو تا خورشت قیمه هم ضمیمه اش کنیم. ناهار و نماز و استراحت مان تا ساعت 15:30 طول کشید. همراه اول هم خوب آنتن داشت ولی ایرانسل نه. در کنار راه، درختان انجیر و زیتون فراوانی بود.

3

کمی جلوتر پوشش درختان گسترده شد و کمی مسیر شیب گرفت و باید برخی جاها را از داخل آب، جلو می رفتیم.

پارسال وسایل علی زکائی کامل بود و امسال عباس اکبری با امکانات کامل آمده بود (چادر، پریموس، زیرانداز، پانچو و ...) و حسابی کوله اش سنگین بود.

بالاخره ساعت 16:15 دریاچه اول (سد طبیعی کردآباد یا چینی لر یا کردکندی) خودنمایی کرد.

4

کنار دریاچه مسیر پاکوب دیده می شد ولی در انتهای آن (تقریبا 700 متر جلوتر) چشم انداز روشنی از راه پاکوب دیده نمی شد. خانواده ای نیز به دریاچه رسیدند و ازشون پرسیدیم که برای ادامه مسیر راه پاکوبی هست یا نه؟ که جواب داندند: بله!

5

ساعت 17 به تنگه میان دو دریاچه رسیدیم. جالب این بود که چه در ابتدای دریاچه و چه در انتهای دریاچه، آب به زیرزمین می رفت و حدود 20-30 متری خبری از رودخانه نبود و پس از آن صدای خروشان آب مشهود می شد. ساعت 17:15 به دریاچه دوم رسیدیم که از دریاچه اول کوچکتر بود.

6

7

در کنار مسیر نیز خرچنگی در حال گذر بود و کمی سرگرم آن شدیم.

9

در اواسط راه و نرسیده به انتهای دریاچه دوم بودیم که ادامه مسیر مقدور نبود لذا کمی کوه سمت چپ را صعود کردیم تا به راه جایگزین رسیدیم.

8

ادامه مسیر را کمی از سینه کش کوه ادامه دادیم.

10

12

ساعت 17:45 به انتهای دریاچه دوم رسیدیم و چندین خانواده در بستر خشک و صاف اطراف آن چادر زده بودند و حتی قایق بادی هم برای گشت و گذار آورده بودند.

13

در ادامه مسیر وارد بستر کفی رودخانه شدیم و جای پاهای خرس نیز دیده می شد.

14

15

کمی جلوتر ناچارا باید پایمان را به آب می زدیم تا بتوانیم رودخانه را پیش برویم.

16

17

ساعت 19 به آبشاری 3 متری خوردیم و گیر کردیم. مهدی چراغی به زحمت خودش را بالا کشید و رفت از بالای رودخانه، تکه چوبی 2-3 متری آورد و در ارتفاع یک متری بین تخته سنگ ها به صورت افقی قرارش دادیم تا بچه ها پایشان را روی آن بگذارند و به کمک چوبی دیگر که چراغی از بالا گرفته بود، خودشان را بالا بکشند. کوله ها را به بالا پرتاب کردیم و چراغی می گرفتشان و کنار می گذاشت. بقیه هم به کمک چراغی و چوب ها خودمان را بالا کشیدیم.

18

نفسی چاق کردیم و ساعت 19:15 راه افتادیم. هوا کم کم داشت تاریک می شد و باید برای اسکان مان تصمیمی می گرفتیم. عباس اکبری پیشنهاد داد همین جا بمانیم چراکه نقشه توپوگرافی جلوتر، وضعیت بهتری را نشان نمی دهد. البته خیلی هم جای مناسبی برای ماندن نبود. بالاخره تصمیم گرفتیم کمی هم جلوتر برویم. ساعت 19:30 به آبشاری رسیدیم که حدود 7-8 متر ارتفاع داشت و عبور از آن بدون تجهیزات تقریبا غیرممکن بود.

19

خیلی جای مناسبی و مسطحی برای شب ماندن نیز نبود و تقریبا در سطح صافی ای که برای 2 نفر خوب بود بخوابند، قرار شد بمانیم. تقریبا 8 کیلومتر از ابتدای مسیر، راه آمده بودیم یعنی از دریاچه دوم 3 کیلومتر (200 متر صعود) راه آمده بودیم و در ارتفاع 950 متری بودیم و تا اتمام تنگه و رسیدن به دوراهی 4 کیلومتر دیگر (200 متر دیگر صعود) باقیمانده بود.

20

برخی مشغول جمع کردن هیزم فراوان برای آتش (ترجیحا تا صبح) و برخی هم مشغول برپایی حداقل یک چادر 2 نفره شدند.

برای شام، برنج بار گذاشتیم و با خورشت قرمه سبزی هانی میل کردیم. در هنگام صرف شام درخصوص راه های پیش رو برای فردا صحبت کردیم: عبور به سختی از آبشار و ادامه مسیر تا قلعه رودخان، رساندن خود به جاده منتهی به باکلور و ادامه مسیر، بازگشت.

اگر آبشار را نیز با به نحوی و با ریسک زیاد رد می کردیم، باز هم معلوم نبود در 4 کیلومتر باقیمانده که 200 متر هم باید صعود می کردیم، به شرایط سخت تر از این دچار نشویم. کوه های اطراف تنگه نیز تقریبا برای صعود و رسیدن به جاده غیرممکن به نظر می رسید چراکه هم شیبب تندی داشت و در برخی جاها همچون دیواره بود. لذا تصمیم گرفتیم که صبح بازگردیم.

پس از صرف شام و نماز تصمیم گرفتیم ساعت 22 بخوابیم. خودم همان کنار آتش و روی تخته سنگی صاف (البته شیب دار) خوابیدم. محمدپور رفت داخل چادر و زیرش تقریبا نیمه صاف بود، خوابید. مهرعلیان هم بیرون و کنار چادر و چسبیده به کوه خوابید که جایش از همه بهتر بود. عیاس و چراغی هم در سطحی نیمه صاف در بیرون چادر و راستای طولی چادر خوابیدند.

چون در مسیر ردپای خرس دیده بودیم بنا داشتیم تا آتش را تا صبح روشن نگه داریم تا هم از خطر حیوانات به دور باشیم و هم سرمای احتمالی هوا را مهار کنیم. الحمدا... هوا به شدت خوب بود و سرمایی احساس نمی شد. نیمه شب چند قطره هم باران آمد و سریع قطع شد. تقریبا هر یک ربع از خواب بیدار می شدم و به آتش سری می زدم. ماه هم کامل بود و تقریبا ساعت 5 صبح در بالای تنگه، خودنمایی می کرد. در ابتدای شب، آسمان پرستاره بود ولی خیلی زود هوا ابری شد و تا صبح ابری ماند.

 

گزارش روز دوم (جمعه):

21

بالاخره ساعت 6 صبح همه برای نماز صبح بیدار شدند و صبحانه نان و پنیر گردویی و عسل و خامه خوردیم.

22

23

24

ساعت 8:15 عزم بازگشت نمودیم و راه افتادیم.

25

ساعت 8:30 به آبشار 2-3 متری دیروز رسیدیم و دوباره به زحمت ازش فرود آمدیم.

26

ساعت 9:15 به دریاچه دوم رسیدیم. ساعت 10:15 بین دو دریاچه بودیم و مشغول کندن انجیرهای قرمزرنگ از درختان و خوردن آنها شدیم. ساعت 11 در کنار دریاچه اول، محمدپور پیشنهاد آب تنی و شنا را داد و مهدی چراغی و حسین مهرعلیان استقبال کردند و زدند به آب و عرض دریاچه را شنا کردند (حدود 70-80 متر). خود محرم پور هم تا مچ پایش را خیس کرد و به همین میزان رضایت داد.

27

ساعت 12:15 پس از عبور از دریاچه اول، در محلی مسطح بساط ناهار را برپا کردیم و کنسرو کوفته هانی را خوردیم. در هنگام ناهار حدودا 40 نفر از کنارمان رد شدند و به سمت دریاچه دوم می رفتند.

28

ساعت 14:30 راه افتادیم. کمی جلوتر از کنار رودخانه و دیواره جانبی آن، آبی می آمد که بسیار گوارا و به نظر چشمه بود.

می توانستیم به سمت جاده ای که به روستای باکلور (جلوتر از دوراهی مسیر دیشب مون) منتهی می شد نیز رفت ولی حدود یک روز از برنامه عقب می افتادیم که دوستان وقت نداشتند.

ساعت 15:15 به آلاچیق ها رسیدیم و تصمیم گرفتیم به جای جاده، مسیر کنار رودخانه را برویم که البته در برخی جاها کمی سخت و در برخی جاها بسیار فراخ بود. درختان زیتون و درختچه های تمشک نیز بسیار فراوان بود که از تمشک های رسیده، حظی وافر بردیم. به آقامحرم زنگی زدیم تا ببینیم می تواند دنبال مان بیاید و به منجیل برساندمون یا نه که گفت جایی رفته و تا 2-3 ساعت آینده نمی تواند بیاید. ساعت 16:15 رسیدیم لب جاده اصلی آب بر به منجیل. از سرویس بهداشتی کنار جاده استفاده کردیم و نیم ساعتی کنار جاده به ماشین های عبوری دست تکان دادیم ولی کسی نگه نداشت.

بالاخره آقا محرم، تلفنی وانتی را هماهنگ کرد تا بیاید دنبالمون و تا منجیل برساند. ساعت 17 آمد و سوار شدیم و ساعت 17:45 منجیل رسیدیم  و ساعت 18در کنار فروشگاه هایی که اتوبوس های تهران برای خرید سوغات معمولا توقف می کنند، از وانت پیاده شدیم. کرایه وانت هم 150.000 تومان شد. ترجیح مان اتوبوس بیهقی بود ولی از 4 اتوبوسی که آنجا بودند هیچکدام بیهقی نمی رفتند و همه ترمینال آزادی بودند. بالاخره نفری 30.000 تومان توافق کردیم و سوار یکی شون شدیم و ساعت 18:15 راه افتاد. محمدپور در ساعت 19:30 در قزوین پیاده شد.

راننده وانت می گفت که گویا هر روز از ترمینال 13 آزادی، اتوبوس به مقصد طارم هست که صبح اول وقت میاد و بعدازظهر برمی گردد.

جمعه بود و نرسیده به کرج ترافیک بود. ساعت 22 رسیدیم کرج و چون از مسافرهای اتوبوس فقط ما مانده بودیم با اتوبوس بعدی هماهنگ کرد که با آن برویم. البته آن هم جا نداشت و مجبور شدیم تا ترمینال آزادی، روی پله های درب عقب بشینیم. ساعت 22:45 رسیدیم ترمینال و کنار مسجد نماز خواندیم. عباس و چراغی و مهرعلیان با اسنپ رفتند ترمینال بیهقی و بنده هم چون اسنپ پیدا نشد به صورت کورسی آمدم خانه و ساعت 1 بامداد رسیدم خونه.

لازم به ذکر است برنامه ناتمام ماند و بیشتر به گلگشت و شناسایی گذشت. برای رسیدن به قلعه رودخان باید از جاده ای که حدود 300 متر جلوتر از جاده سد کردآباد هست (4 کیلومتر مانده به آب بر) پیش رفت و یا جاده سمت راست را تا روستای باکلور رفت در ارتفاع 1900 متری و یا جاده سمت چپ را تا گردنه دیزاب در ارتفاع 2500 متری) و سپس شروع پیاده روی.

 

 فیلم های برنامه:

https://www.aparat.com/koohvar

 

 

Write comment (0 Comments)

بسمه تعالی

 

وقتی نگرانی، حواست را بیشتر جمع می کنی. نگران که باشی هر چیزی تو را یاد نگرانیت می اندازد.

وقتی می ترسی که سُر بخوری، قدم هایت را محکم تر بر می داری. نگرانی نعمت خداست.

حد تعادلش از خطر حفظت می کند.

 

گزارش برنامه پیاده روی و کوهنوردی سال 1400

 طارم زنجان تا قلعه رودخان فومن

چهارشنبه 1400/04/30 تا جمعه 1400/05/01

 

نوشته شده توسط "داود سالم"

 

برنامه اولیه:

حرکت: چهارشنبه 1400/04/30 ساعت 6 صبح

روز

برنامه

وعده غذایی

مسافت (Km)

زمان حرکت و استراحت (ساعت)

اختلاف ارتفاع

توضیحات

روز اول

حرکت به سمت کرج، قزوین، دریاچه و سد منجیل (سفیدرود)

-

260

4

ادامه مسیر به سمت روستای گیلوان، خانقلی سفلی و علیا، رسیدن به آب بر (نرسیده به طارم و مرکز شهرستان طارم زنجان)

-

60

1

آب بر: واقع در بریدگی رودخانه قزل اوزن طارم

ورود به جاده سمت راست، پس از 5 کیلومتر سربالایی، سمت راست جاده جایگزین به باکلور، پس از 7 کیلومتر در سینه کش کوه رسیدن به سه راهی جمال آباد، پس از 4 کیلومتر رسیدن به رودخانه و روستای باکلور (بال کلور)

ناهار

16

1 + 2

600 متر صعود (1200-600)

سد طبیعی کردآباد (چینی لر یا کردکندی) و دریاچه اول و دوم در دامنه سمت راست جاده

پیمایش مسیر سمت راست دوراهی در جهت شرق و شمال شرقی (به موازات جاده سمت چپ رودخانه)، پس از 1 کیلومتر رسیدن به شبه 3 راهی و عبور مسیر اصلی (سمت چپ، شمال شرقی)، پس از 3 کیلومتر رسیدن به آب بند

-

4

2

400 متر صعود (1600-1200)

روستای باکلور در زلزله منجیل (31/03/69) کاملا از بین رفته است

روز دوم

صعود در جهت شمال شرقی، امتداد مسیر سمت چپ، رسیدن به دوراهی در 1800 متری، ادامه مسیر چپ ترین دره، صعود در جهت شمال و شیب تند و رسیدن به دامنه چشمه تکو (tekko)

شام و اسکان

3

3

600 متر صعود (2200-1600)

جاده منتهی به گردنه دیزآب (جمال آباد) سمت شمالغربی مان

صعود به سمت شرق در راستای دره و رودخانه سمت راست و رسیدن به جای مسطح، ادامه مسیر به سمت شرق و جنوب شرقی (حرکت کمانی)، اتمام صعود

صبحانه

3

2 + 1

300 متر صعود (2500-2200)

احتمالا استمرار باد و مه

امتداد حرکت به شرق و جنوب شرقی و عبور از منطقه عزیزخانی (مهدی خانی) در جنوب (سمت راست مان)، حرکت به سمت چشمه دایلسر (دارای سنگها و صخره های جالب) در خط الراس

ناهار

3

2 + 2

200 متر فرود (2300-2500)

عبور از مناطق لاس پشته (مروارید)، گنبدهاي كتيله، شيله چال، دوراهی خرم کش (کلبه ای سنگی بدون سقف)

تغییر جهت به سمت شمال شرقی و ادامه حرکت در خط الراس و رسیدن به منطقه سبزه چاله و در نهایت ییلاق و چشمه مته خانی

شام و اسکان و صبحانه

8

5 + 1

600 متر فرود (1700-2300)

عبور از دشت شمشیرزن ژنده لاس و قله توکتوکلا در کنارش، ییلاق بره سر، چشمه زردخانی

روز سوم

پس از 1.5 کیلومتر حرکت در خط الراس و رو به شمال، در ارتفاع 1500 شروع به حرکت به سمت شمال شرقی، در ارتفاع 1400 وارد خط الراس جنگلی رو به شرق (جنوبی ترین خط الراس)، سراشیبی تند با پوشش جنگلی انبوه، رسیدن به قلعه رودخان و بازدید از قلعه

ناهار

3

3 + 2

1000 متر فرود (700-1700)

سنگین، راه جنگلی، پرشیب و لغزنده

برگشت از قلعه و حرکت با ماشین به سمت فومن و بازگشت به تهران

-

20

+

350

7

1600 پله

ورود به تهران: آخر شب جمعه 1400/05/01

  

انتخاب مسیر:

در پی ناکامی مان که سال قبل از دریاچه کردآباد تصمیم داشتیم همین مسیر را از بستر رودخانه برویم ولی در ارتفاع 950 متر به آبشاری خوردیم که موجب توقف برنامه شد و بیشتر منجر به شناسایی منطقه شد.

برای برنامه امسال قرار شد با کمی تغییرات، برنامه پارسال را مجدد اجرا کنیم. پیشنهاد شروع برنامه از روستای باکلور داده شد و با حقگو و عباس اکبری نیز کل مسیر را از جهات مختلف (نقشه توپوگرافی، گوگل ارث، گوگل مپ، ویکی لاک و ...) بررسی کردبم و برای برخی نقاط مهم، مسیر جایگزین تعیین کردیم.

کلا در اینترنت برای این مسیر، 2 گزارش بیشتر وجود نداشت. یکی مسیر را با gps ثبت کرده بود ولی کمی با مسیر ما فرق داشت. گزارش دیگر هم بسیار کلی نوشته شده بود. لذا با جمع بندی این 2 گزارش و بررسی های خودمان، برنامه طبق جزییات فوق، نهایی شد.

 

انتخاب وسیله:

به دلیل شیوع کرونای دلتا و قرمز شدن شهر تهران، منع تردد بین شهری اعلام شده است و انتخاب وسیله کار مشکلی می باشد.

انواع حالاتی که می توانستیم به مبدا و محل شروع برنامه کوهنوردی برسیم به شرح زیر بود:

  • بلیت اتوبوس رشت (ویا شهرهای اطراف)، پیاده شدن در منجیل و کرایه نیسان برای رساندن به روستای باکلور
  • بلیت اتوبوس محلی طارم، پیاده شدن در آب بر (ویا شهر نزدیک آن) و کرایه نیسان برای رساندن به روستای باکلور
  • کرایه وسیله سواری از تهران تا روستای باکلور
  • کرایه ون از تهران تا روستای باکلور

با توجه به منع تردد، بلیت اتوبوس ها خیلی سریع پر شد. با راننده اتوبوس محلی طارم نیز تلفنی صحبت شد و چون بلیت پیش فروش ندارند و باید پای اتوبوس حاضر و سوار شد، کمی ریسک داشت که آن هم پر باشد و قطعا الویت با محلی ها می باشد.

لذا تصمیم گرفتیم با توجه به تعداد شرکت کنندگان (10 نفر) روی کرایه ون بیشتر تمرکز کنیم. قیمت ها از 2 میلیون تومان تا 3.5 میلیون تومان (فقط برای رفت) بود. تصمیم گرفتیم ون را به صورت رفت و برگشت دربست کنیم. بالاخره با شرح جزییات مسیر و میزان آسفالته و خاکی بودن مسیر، با راننده ای به قیمت 2.7 میلیون تومان به صورت رفت و برگشت توافق کردیم. بماند که به دلایل سختی مسیر، نهایتا با قیمت 3.5 میلیون تومان رسیدیم.

شماره تلفن های مربوط به اتوبوس های محلی طارم را اعلام می کنم، شاید برای دیگران مفید فایده باشد:

تعاونی آرتا سبلان 44665550-2

رویال سفر ایرانیان 44663075 – 44663189

دفتر تعاونی در طارم: 02432822213 – 02432822999 (شریفی 09127407692)

رانندگان: محمدی 09122992824 – اسدی 09122091792 – سعادتی 09123910392

اتوبوس عادی 59.000 تومان – اتوبوس vip 85.000 تومان

حرکت اتوبوس ساعت 7:30 صبح از ترمینال آزادی

 

همراهان:

شرکت کنندکان به ترتیب سن عبارتند از:

  1. علی صفری (متولد 1350)
  2. سیدمحمدرضا کریمی یوسفی (متولد 1355)
  3. علیرضا حق گوی (متولد 1358)
  4. داود سالم (متولد 1360)
  5. مهدی چراغی (متولد 1364)
  6. سعید سلیمی (متولد 1367)
  7. ابوالفضل خوشنویسان (متولد 1369)
  8. حسین یامی (متولد 1376)
  9. دانیال میرزایی (متولد 1377)
  10. سیدمحمدجواد کریمی یوسفی (متولد 1377)

 

گزارش روز اول (چهارشنبه):

روز عید قربان است و تعطیل. قرارمان ساعت 6 صبح میدان آزادی است. دوستان تا ساعت 6:15 جمع شدند. آقای مهدی آجیلیان طهرانی (09192643715) راننده ون هم رسید. (آقا حجت 09129451894 نیز راننده ونی بود که خود کوهنورد بود و خیلی دوست داشت ما را برساند ولی زودتر قول به کسی داده بود) با ایشان هماهنگ شده بود که چون 10 نفر هستیم، حتما ماشینش باربند داشته باشد که بتوانیم کوله ها را روی باربند بگذاریم. در راه 4 قرص نان سنگک هم گرفتم تا بچه ها ته بندی ای برای صبحانه داشته باشند.

01

مهدی چراغی، رفت روی سقف و کوله ها را چید و بست. ساعت 6:30 راه افتادیم. ساعت 7 کرج، 7:45 آبیک رسیدیم و نزدیک خروجی طالقان – زیاران، بنزین زدیم. 8:15 خروجی الموت، 8:30 وارد آزادراه رشت، 9:15 لوشان، 9:30 با دیدن تابلوی خروجی منجیل، طارم، زنجان از اتوبان خارج شدیم. کنار سد منجیل (سفیدرود) وارد تونل شدیم و بعد از تونل، با انحراف 360 درجه ای وارد جاده سمت چپ شدیم.

باید از پل آهنی دوطرفه که فقط یک ماشین می تواند از آن عبور کند و باید رانندگان آمدنی و رفتنی برای گذر از پل، با هم توافق کنند. پس از پل، به دوراهی ای می رسیم که سمت چپ به سمت طارم می رود.

جاده از بالای سد می گذرد و به دلیل تردد زیاد کامیون ها، کمی کیفیت جاده آسفالت نامطلوب هست. پس از اتمام سد، جاده خوب می شود. ساعت 10:30 گیلوان می رسیم و بستنی و آب خنکی می خوریم. سپس وارد جاده سمت راست می شویم.

ساعت 10:50 روستای مامالان، ساعت 10:55 روستای خانقلی چای سفلی، ساعت 11 رسیدن به سه راهی که سمت چپ به سمت دارم، چورزق و زنجان می رود و سمت راست به آب بر و خلخال می رود و مسیر ما نیز هست.

پس از عبور از خانقلی چای علیا، ساعت 11 به جاده کردآباد و سد آن می رسیم. (همان جایی که پارسال رفتیم. البته پارسال تابلوی روستا و سد کردآباد موجود بود ولی امسال کنده شده بود)

کمی جلوتر جاده خاکی ای (شوسه) سمت راست در ارتفاع 600 متری شروع می شد که با دقت زیاد می توانستی تابلوی سبز رنگی که فاصله مناطق مختلف را نوشته بود. (پارک کوهستانی کوثر 4 کیلومتر، باکلور و دریاچه طبیعی کوثر 6 کیلومتر، جمال آباد و دریاچه طبیعی اوبرچای 16 کیلومتر، آغ داش (کورت داغی) 18 کیلومتر، دیزاب 23 کیلومتر، توک بلاغی 28 کیلومتر، وجرگه 31 کیلومتر،سنگه بین (ییلاق باکلور) 31 کیلومتر، دایله سر 33 کیلومتر، قلعه رودخان 44 کیلومتر، سیاهمزگی 45 کیلومتر.

لازم به ذکر است که محل های نامبرده شده، لزوما در امتداد یکدیگر نمی باشند و اکثر این مناطق را با طی مسیرهای فرعی منشعب شده از جاده اصلی می توان به آن رسید. 

 

02

هدف ما رفتن تا روستا باکلور بود. لازم به ذکر است اکثر گروه های کوهنوردی برای رسیدن به قلعه رودخان از دیزاب می روند ولی چون اکثر مسیر را باید از جاده رفت، شاید جذابیت کمی داشته باشد و وسوسه پیاده رفتن یا سواره رفتن، مثل خوره به جان آدم می افتد. لازم به ذکر است ماشین مناسب (شاسی بلند) تا دایله سر می تواند برود ولی جاده پر پیچ و خم و صعود تا ارتفاع 2600 متر دارد.

وارد جاده شدیم و برخی جاها که شیب تند می شد، بچه ها پیاده می شدند تا ماشین شیب تند را رد کند و دوباره سوار می شدند. ساعت 11:30 پارک کوهستانی کوثر در ارتفاع 1050 متری رسیدیم. آب از لوله داخل حوضچه می ریخت. چند موتورسوار نیز بودند و ادامه مسیر را جویا شدیم.

03

کمی جلوتر جاده فرعی ای در ارتفاع 1060 متر به سمت راست می رفت که آن هم به باکلور می رود ولی تصمیم داشتیم از جاده اصلی (سمت چپ) برویم. 200 متر جلوتر دیگر جاده بد می شد و دست اندازها در شیب سربالایی اجازه نمی داند راننده دور بگیرد و رد شود. تصمیم گرفتیم، 200 متر را برگردیم و شانس مان را از همان جاده سمت راست امتحان کنیم.

لازم به ذکر است جاده سمت چپ تا ارتفاع حدود 2500 متری در منطقه دیزاب ارتفاع می گیرد و تا رسیدن به آنجا چندین انشعاب دارد که یکی اش جاده باکلور در ارتفاع 1600 متری و پس از طی حدود 12 کیلومتر از ابتدای جاده است، یکی اش گشت رودخان و دیگری همان جاده باکلور در اول مسیر در ارتفاع 1060 متری و طی 5 کیلومتر از ابتدای جاده است.

اوضاع جاده سمت راست، مناسب تر است. در یک نقطه از مسیر نیز فقط توانستم در دره سمت راست، قسمتی از دریاچه کردآباد را ببینم. ساعت 12 در ارتفاع 1150 متر کانکس محیط بانی را رد می کنیم. در مسیر مرتبا مخازن بتنی آب جهت تامین آب روستا ساخته شده است. در ساعت 12:30 و در ارتفاع 1320 متر، جاده کمی نامساعد شد و تصمیم گرفتیم بقیه راه را پیاده برویم. (از ابتدای جاده تا اینجا حدود 12 کیلومتر شد لذا باید حدود 3 کیلومتر را تا باکلور پیاده می رفتیم)

04

ساعت 13 بود و باکلور در دوردست دیده می شد و در ظل آفتاب شروع به جاده نوردی به سمت باکلور کردیم. ساعت 13:15 همزمان با اذان ظهر به دوراهی رسیدیم که سمت راست به کنار رودخانه می رفت و از آن جا می شد از راه مالرو و کنار رودخانه به باکلور رسید. (یک دستگاه پراید و یک دستگاه نیسان در انتهای جاده پارک شده بودند) ما ادامه جاده (سمت چپ) را پیش رفتیم.

ساعت 13:40 به دوراهی ای رسیدیم که راه سمت چپ از جاده اصلی ای (که نتوانستیم برویم) به اینجا می رسید. ساعت 13:45 به دوراهی رسیدیم که راه سمت راست وارد باکلور می شد و راه سمت ادامه جاده به سمت دریاچه باکلور بود. کمی پایین تر از جاده، لوله آب نشتی داشت و خود را سیراب کردیم و نیم ساعتی استراحت کردیم. در ادامه تصمیم گرفتیم جاده اصلی را پیش برویم تا به مکان مناسبی برای ناهار برسیم.

ساعت 14 جاده را ادامه دادیم و یک ربع بعد به رودخانه هزار رسیدیم که از بالای باکلور وارد آن می شود. روی پل و کنار رودخانه برای ناهار و نماز اتراق کردیم و از تمشک های کنار جاده بهره مند شدیم.

05

06

پیرمردی از مبدا و مقصد سفرمان پرسید و کمی باهم مناطق اطراف و پیش رو را مرور کردیم. ناهار را هر فرد از منزل آورده بود و پس از صرف ناهار و نماز، ساعت 16 با شروع ثبت gps مسیر توسط حقگو، جاده را در امتداد رود کوثر ادامه دادیم.

ساعت 16:15 به دوراهی رسیدیم که رود فرعی سمت راست در سراشیبی وارد باکلور می شد ولی ما همان مسیر اصلی را پیش رفتیم. ساعت 16:30 به چشمه آب خنکی که یک متر پایین تر از جاده بود و به سمت رودخانه سرازیر می شد رسیدیم.

07

ساعت 17:30 جاده در ارتفاع 1400 متری تمام شددر ادامه از لابه لای تخته سنگ ها به بالا پیش می رفتیم و ناچار بودیم مرتب از عرض رودخانه عبور کنیم.

08

09

010

011

014

کمی جلوتر به مخزن اصلی آب رسیدیم که لوله آبی نشتی داشت و بطری های آب مان را پر کردیم. خود لوله نیز بسیار خنک بود و بچه ها رویش می نشستند و صفایی داشت. در این جا رودخانه خشک به نظر می رسید ولی حدس بر این بود که به دلیل ریزش کوه، آب آن از زیر سنگ ها می گذرد.

 

012

013

 ساعت 18:30 کم کم از سنگ های بستر رودخانه کم شد و مسیر نسبتا داشت مسطح می شد. شبه دره ای هم سمت چپ مان بود. دره اصلی را ادامه دادیم و در ارتفاع 1600 متری و در ساعت 19 به دریاچه باکلور رسیدیم.

17

16

پس از کمی استراحت، از جهت جنوب، دریاچه را دور زدیم و با کمی سختی، به دره و رودخانه شمال شرقی دریاچه رسیدیم.

18

27

این منطقه بسیار مسطح بود و برای شب مانی مناسب بود. تصمیم گرفتیم تا هوا تاریک نشده کارها را با سرعت پیش ببریم لذا برخی پی جمع آوری هیزم رفتند و برخی پی زدن چادرها و برخی هم خودسازی!

19

20

 21

22

مهدی چراغی هم سرگرم پختن ماکارونی برای شام شد. شام ساعت 21 حاضر بود و برخی از دوستان تا شام و چای خوردند رفتند خوابیدند و بقیه در کنار آتش نظاره گر مقدمات پخت عدسی برای فردا صبحانه (سرخ کردن پیاز و ...) توسط چراغی بودند. ساعت 11 بیداردلان نیز تصمیم گرفتند بخوابند. 3 چادر آورده بودیم و برای همه در چادر جا بود ولی به دلیل گرمای هوا! با مهدی و سعید همان بیرون چادر خوابیدیم.

آسمان به شدت ستاره باران بود و کهکشان راه شیری نیز مشخص بود. مهتاب نیز از ساعت 24 کل محیط اطراف را روشن کرده بود.

 

گزارش روز دوم (پنجشنبه):

به دلیل عقب بودن از برنامه پیش بینی شده، تصمیم داشتیم صبح، زودتر راه بیافتادیم. برخی دوستان قبل از اذان صبح و از ساعت 4 بیدار بودند و دیگران نیز تا ساعت 5:30 بیدار شدند. آتش را مجدد افروختیم تا ادامه پخت عدسی انجام شود و آب به جوش آید.

23

24

25

26

ساعت 7 صبح پس از صرف صبحانه و جمع کردن چادرها و وسایل، راه افتادیم.

28

ساعت 8 صبح در ارتفاع 1650 متر، سمت راست مان دره بود که گویا دره ککمه می نامند. دره را نرفتیم و کنار رودخانه را ادامه دادیم. کمی جلوتر ایستادیم و نقشه را بررسی کردیم.

29

بنا داشتیم رودخانه را پیش برویم ولی به دلیل عقب بودن از برنامه، تصمیم گرفتیم همان مسیری را که گروهی قبلا رفته بود را برویم. لذا از رودخانه رد شدیم و وارد همان دره ککمه (سمت راست و رو به شرق) شدیم. شیب ابتدای مسیر خوب بود ولی هرچه جلوتر می رویم دره باریک تر و شیب تندتر می شود.

30

ساعت 9:30 در ارتفاع 2000 از آلوچه های جنگلی که بسیار خوش طمع است بهره مند می شویم. ساعت 10:45 در ارتفاع 2200 فقط موبایل سعید آنتن داد و برای این که خودش زمان بیشتری استراحت کند، اجازه داد همه افراد به خانواده شان زنگ بزنند و شرح ماوقع کنند! نیم ساعتی بدین منوال گذشت.

31

32

33

پس از 3 کیلومتر پیمایش دره ککمه، ساعت 11:45 در ارتفاع 2400 متری به عشایر می رسیم که با آب خنک و چای از گروه پذیرایی می کنند. گویا این عشایر شعبه فرعی از عشایر واژارگاه می باشند که کمی جلوتر و در ارتفاع بالاتر ساکن هستند. قله سه سنگان نیز در سمت چپ مان مشهود بود و گردنه عزیزخانی (مهدی خانی) نیز در امتداد شمالی سه سنگان خودنمایی می کرد.

34

ساعت 12:30 پس از عبور از گله گوسفندان و ادامه مسیر به سمت شمال شرقی، مسیر مالرو را در سینه کش کوه ادامه دادیم و یک ربع بعد به بستر رودخانه در ارتفاع 2450 متر رسیدیم. کیفیت آب خیلی مناسب نبود و به نظر از همان منطقه واژارگاه به اینجا سرریز شده بود.

لازم به ذکر است جاده باریکی نیز از اینجا به سمت سه سنگان می رود (که موتوری نیز در آن تردد داشت) و مسیر ما نبود. نقشه را مجدد بررسی کردیم و تصمیم گرفتیم شیار روی گردنه عزیزخانی را که کمی جلوترمان بود را برویم.

پس از 50 متر وارد شیار رو به سمت شمال شدیم. ساعت 13:30 تا ارتفاع 2635 متر صعود کردیم و به بلندترین نقطه مسیرمان رسیدیم و دیگر وقت فرود بود.

مناظر رو به شمال بی نظیر بود و ابر و مه هر دو در ارتفاعی کمتر از ما قرار داشتند.

35

36

40

فرد محلی ای را دیدیم و سراغ آب را گرفتیم و گفت: زیر تخته سنگ ها به سمت راست برویم تا به رودخانه برسیم.

41

ساعت 14:30 در ارتفاع 2460 متری به رودخانه رسیدیم و بساط ناهار (کوفته) را علم کردیم. ساعت 16:15 پس از ناهار و نماز و خوردن چای شروع به سرازیر شدن به سمت پایین (شمال) کردیم.

42

45

ساعت 16:30 در ارتفاع 2350 متری به جاده ای که از گردنه دیزاب می آمد و تا دایله سر می رفت رسیدیم.

46

ادامه مسیر را در جاده بود و مه بسیار شدید بود به نحوی که 20 متر دورتر از خودمان قابل رویت نبود. در مسیر موتورسوارن حکمرانی می کردند و مرتب در حال تردد بودند.

47

48

پس از عبور از منطقه لاس پشته در ساعت 17:45 و ارتفاع 2280 متری به دایله سر رسیدیم. دایله سر شامل چندین چادر عشایری می باشد که دارای آب و زمین مسطح می باشد و در این جا اتمام جاده ماشین رو نیز هست.

49

50

51

52

بچه ها هوس چای و نوشابه کردند و پس از صرف آن راه افتادیم که فقط موتورسیکلت می توانست تردد کند. در مسیر شاید حدود 20 موتورسیکلت دیدیم که اتفاقا یکی شون همان فردی بود که دیروز ظهر در پارک کوهستانی کوثر دیده بودیم و مسیر را ازش جویا شده بودیم.

55

56

57

58

59

در ساعت 19:45 و در ارتفاع 2025 متری، به محض این که مسیر به سمت شمال منحرف شد به لار (نهر آب) در کنار جاده رسیدیم که گویا منطقه زردخونی می نامند. تصمیم می گیریم ریسک نکنیم و شب را همین جا اتراق کنیم چراکه شاید به مته خانی نرسیم.

59.5 زردخونی

کم کم باران هم به مه غلیظ، اضافه می شود و سریع چادرها را برپا می کنیم.

60

مهدی سراغ پختن برنج و گرم کردن کنسروهای قرمه سبزی می رود تا تدارک شام ببیند. بقیه هم به درون چادر پناه می بریم تا هم استراحت کنیم و هم از باران در پناه باشیم. تلاش کردیم به آقای طهرانی (راننده ون) خبر دهیم که قرارمان برای برگشت همان ساعت 14 در قلعه رودخان سرجایش هست و انشاءا... خودمان را می رسانیم.

ساعت 21:30 پس از صرف شام خوابیدیم. نیمه های شب تاصبح، باد شدیدی می وزید و از شدت بارندگی کاسته شده بود.

 

گزارش روز سوم (جمعه):

تا ساعت 6 صبح همه بچه ها بیدار شدند و صبحانه (پنیر و خامه و عسل) را به همراه چای در همان داخل چادرها خوردیم. پس از پاکسازی محیط از زباله ها و جمع کردن وسایل، ساعت 7:30 حرکت کردیم.

61

62

از لار به بعد مسیر دوراهی می شود (دوراهی خرم کش) و راه سمت راست اصلی تر است ولی گویا به سوته می رود. ما هم همین مسیر را رفتیم ولی در ادامه و با پرسش از چوپانی که آنجا بود به مسیر سمت چپ منحرف شدیم تا به مته خانی برویم.

کمی جلوتر به دره جنگلی خوردیم و کمی مردد شدیم کدام سمت برویم. با رجوع به نقشه و پرسش از فردی که آن اطراف بود رو به سمت شمال ادامه مسیر دادیم. کاملا مسیر رو به سمت شمال و در خط الراس بود و با شیب ملایمی ارتفاع مان کم می شد. غلظت مه کم شده بود و تمام روستاهای اطراف در دوردست دیده می شد.

یکی از دوستان پیشنهاد جالبی داد: استفاده از پهباد (هلی شات - کوادکوپتر) برای رصد محیط اطراف و بهینه یابی مسیر که جا دارد جوانب مختلف آن بیشتر بررسی گردد.

65

66

67

در راه چندین دونده را دیدیم که گویا جزء تیم دومیدانی ملوان (به روایتی جزء نیروی دریایی) بودند و از قلعه رودخان تا ارتفاعات را برنامه داشتند صعود کنند. ساعت 8:45 به مته خانی در ارتفاع 1750 متری رسیدیم. مته خانی شامل چندین کلبه و چشمه آب است. موبایل نیز کم و بیش آنتن می داد.

80

90

95

96

99

ساعت 9 صبح وارد جنگل شدیم و در جهت کلی شمال شرقی در حال کاهش ارتفاع بودیم. مسیر کاملا پاکوب و مشخص هست. چندین گروه را که در حال صعود به مته خانی بودن را نیز دیدیم و از ادامه مسیر جویا شدیم. ساعت 9:30 در ارتفاع 1500 متر بودیم که تابلویی فاصله تا قلعه را 3.5 کیلومتر نشان می داد.

100

103

104

105

107

در ادامه برخی قسمت های مسیر پر ریسک بود و باید با احتیاط عبور می کردیم و در برخی جاها شیب نسبتا تندی داشت و دقت زیادی می طلبید. کفشم هم دهان باز کرد و مجبور شدم با بند کفش ببندمش تا به جایی برساندم.

108

112

116

119

128

در ساعت 11:25 در ارتفاع 1000 متری به لار (نهر آب) رسیدیم و کمی استراحت کردیم. ساعت 12:15 دیواره قلعه در ارتفاع 780 متری رویت شد و پایین دیواره نیز لوله آب رد شده بود که از نشتی آن برای خوردن آب استفاده کردیم.

130

ساعت 12:30 به درب قلعه رسیدیم و پس از خوردن بستنی یخی، از داخل قلعه (بلیت 4000 تومان) بازدید کردیم.

131

132

ساعت 13:15 از پله ها شروع به پایین آمدن کردیم و در ساعت 14:15 به پارکینگ رسیدیم. سریع بساط ناهار (برنج و کنسرو خورشت قیمه) را راه انداختیم. آقای طهرانی نیز به جمع مان اضافه شد. حسین هم از فرصت استفاده کرد و تنی به آب زد.

133

134

135

پس از نماز، ناهار و نوشابه تگری را صرف کردیم و چای هم خوردیم و ساعت 17 سوار بر ون راهی تهران شدیم.

136

در بین راه، نماز را در پمپ بنزینی خواندیم. آقای صفری آب خنک خیرات کرد و سعید هم بستنی. ساعت 23 میدان آزادی رسیدیم.

هزینه های این برنامه کلا برای 10 نفر 5.134.000 تومان شد که 3.500.000 تومان بابت کرایه رفت و برگشت ون و 1.634.000 تومان هله هوله و سایر هزینه ها.

 

 ثبت مسیر:

https://www.wikiloc.com/hiking-trails/bkhlwr-bh-qlh-rwdkhn-79017894

 

log

gps abbar roodkhan 1400

 

 manjil

 

Write comment (0 Comments)

بسمه تعالی

 

سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ ... (سوره کهف آیه 22)

گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، که چهارمين آنها سگشان بود!» و ... بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاه‌تر است!»

 

گزارش برنامه پیاده روی و کوهنوردی سال 98

مازیچال کلاردشت – غار آبی دانیال

جمعه 98/06/22 تا یکشنبه 98/06/24

 

نوشته شده توسط "داود سالم"

 

برنامه:

 

حرکت: جمعه 98/06/22 ساعت 6 صبح

روز

برنامه

وعده غذایی

مسافت (Km)

زمان حرکت و استراحت (ساعت)

اختلاف ارتفاع

توضیحات

روز اول

حرکت به سمت جاده چالوس، مرزن آباد، خروجی کلاردشت، لاهو، نرسیده به کلاردشت وارد جاده عباس آباد، کردمحله، طویدره

ناهار

180

5

شروع پیاده روی به سمت محیط بانی، صعود غربی در امتداد خط الراس، دو راهی مازیچال و ارتفاعات، گوسفندسرای شورزمین، هزارچشمه، منطقه مازیچال

شام و اسکان

17

5

 1400 متر صعود (2600-1200)  پیمایش جاده جنگلی بکر

روز دوم

سرازیر شدن از مازیچال به سمت شمال، ورود به جنگل، چشمه

صبحانه

3

1 + 1

500 متر فرود (2100-2600)

ادامه فرود در جنگل، عبور از کلبه محلی و رسیدن به آبشار کوچک

ناهار

11

5 + 1

1000 متر فرود (1100-2100)

ادامه فرود در جنگل، دیدن روستای دراسرا و پارک جنگلی تیاس در کوه روبرو، رسیدن به رودخانه و جاده کلاردشت به عباس آباد، پارک جنگلی خرماچال شام و اسکان و صبحانه 9 4 1000 متر فرود (100-1100)

روز سوم

حرکت در دامنه کوه جنگلی به سمت شرق، رسیدن به دهانه غار آبی دانیال

ناهار

10

5 + 1

 100 متر صعود (200-100)

نیاز به چراغ قوه و و وسایل شنا

بازدید از غار و بازگشت به دهانه غار و حرکت به سمت جاده منتهی به روستای دانیال و چاری

شام

120

2 + 2 + 1  3 + 3 +1
حرکت با ماشین به سمت سلمان شهر و ترمینال عباس آباد و بازگشت به تهران - 230 5

                                                                            ورود به تهران: غروب یکشنبه 98/06/24

  

1


گزارش روز اول (جمعه):

قرارمان ساعت 6:30 تا 7 صبح در ترمینال سواری های پایانه غرب می باشد به مقصد کلاردشت. تا ساعت 7 صبح همراهان (علی ذکائی، مهدی چراغی، داود سالم) جمع شدند و پس از صرف صبحانه سرپائی و چای، یک ساعتی منتظر بودیم تا یک مسافر دیگر جور شود تا با تاکسی پژوی بین شهری به سمت کلاردشت از جاده چالوس راه بیفتیم.

ساعت 7:45 صبح راه افتادیم. کرایه هر نفر در صندلی عقب 51.000 تومان (صندلی جلو، 70.000 تومان) بود. ساعت حدود 10 صبح بود که ترافیک در مسیر بازگشت به تهران خودنمائی می کرد و خودروها سپر به سپر حرکت می کردند. (جمعه بود و چند روز پیش نیز تاسوعا و عاشورا بود و تعطیلی پشت سر هم) در میانه راه، راننده برای صبحانه ایستاد و او رفت صبحانه و ما هم به خرید گلابی مشغول شدیم. گلابی های بسیار شیرینی بود.

ساعت 11:15 دوراهی کلاردشت و ساعت 11:45 رسیدیم به ترمینال کلاردشت (نرسیده به کلاردشت). راننده نیز اهل کلاردشت بود، به نام اباذر دلفان آذری که بسیار فرد پخته و خوش مشربی بود.

در ترمینال کلاردشت، دستشویی رفتیم و تاکسی ای را به مقصد طویدره (ابتدای جاده عباس آباد) با کرایه 15.000 تومان سوار شدیم. پس از رسیدن به حسن کیف (مرکز کلاردشت)، جاده عباس آباد را به سمت شمال رفتیم و پس از طی 2 کیلومتر، با ورود به روستای طویدره (ارتفاع 1200 متر)، درخواست کردیم که راننده ما را تاجایی که می شود جلوتر ببرد و 5.000 تومان دیگر هم بدهیم. راننده 100 متری رفت و گفت به سلامت! به دلیل کمبود بطری آب، بطری آب راننده را نیز گرفتیم.

2

ساعت 12:15 پس از کمی جمع و جور کردن وسایل و عکس انداختن، راهی جاده به سمت مازیچال شدیم. قصدمان طی 17 کیلومتر مسیر جاده ای طویدره تا مازیچال بود تا شب را در مازیچال (ارتفاع 2600 متر) باشیم. با برنامه نصب شده روی موبایل علی (گایا، GAYA) هم مرتب موقعیت و ارتفاع مان را به کمک نقشه توپوگرافی اش، چک می کردیم.

ساعت 12:45 رسیدیم به محیط بانی (ارتفاع 1350 متر) که چشمه ای نیز وجود داشت. کمی از چند و چون مسیر (زمان، فاصله، چشمه و ...) پرسیدیم. به امید چشمه های بعدی، بطری آبهای نصف مان را پر نکردیم و راهی شدیم. ساعت 13:30 به دوراهی (ارتفاع 1600 متر) رسیدیم و مسیر سمت چپ را رفتیم. راه سمت راست به روستا بر می گردد.

مه هر چه ارتفاع می گرفتیم، شدیدتر می شد و فاصله دید را کم کرده بود. در طول مسیر، خودروهای معمولی و دو دیفرانسیل برای بازدید از مازیچال نیز تردد می کردند و برخی به دلیل گل و شل بودن جاده و شیب زیاد، بکس باد می کردند و به زحمت می توانستند ادامه مسیر دهند. ولی شوق منظره کارت پستالی مازیچال، همه را وسوسه می کرد. پرایدی نیز جوش آورده بود و از ادامه مسیر منصرف شان کردیم.

3

ساعت 14:30 تصمیم گرفتیم، ناهار بخوریم. در ارتفاع 1850 متری بودیم و خبری از چشمه آب نبود. ناهارهایی که از خانه آورده بودیم (سیب زمینی و پیازداغ و کوبیده آب گوشت) را خوردیم. از شهر دور افتاده بودیم و حسابی سیر و پیاز نیز با ناهار خوردیم. پس از نماز در ساعت 15:15 حرکت کردیم. به دلیل بارندگی و خیسی هیزم ها و بی خاصیت شدن آتش زنه، نتوانستیم آتش به پا کنیم.

در مسیر گله گوسفندی دیدیم و از چوپانش نیز چند و چون مسیر را جویا شدیم. گروه کوهنوردی حدود 30 نفره نیز از مازیچال در حال بازگشت بودند که با آنها نیز گپی زدیم. در اکثر مسیر موبایل آنتن می دهد.

ساعت 16 در ارتفاع 2000 متری رسیدیم و بارندگی و مه، بسیار شدید شده بود. ساعت 17:45 در ارتفاع 2200 متری، به دوراهی رسیدیم و سمت راست را ادامه دادیم. مسیر سمت چپ گویا به بالاترین نقطه مازیچال (ارتفاع 2600 متر) و هزارچشمه و گوسفندسرای شورزمین منتهی می شود. مسیر سمت راست ما را به سمت شمال قله مازیچال رهنمون می ساخت.

5

نیسان پیکاپی کنارمان ایستاد و زیرانداز علی را که در بین راه افتاده بود را برداشته بودند و تحویل مان دادند. ما را نیز تا کلبه های مازیچال رساندند و نیم ساعتی از برنامه جلو افتادیم و باعث شد قبل از تاریکی هوا به مازیچال برسیم.

در مسیر به یک دو راهی رسیدیم که راننده سمت چپ را رفت. (گویا مسیر سمت راست وارد جنگل می شود و در بالاتر (شمال) از مازیچال سر در می آورد که ما در روز دوم این جاده را قطع کردیم و ازش گذشتیم)  هنگام پیاده شدن و پریدن از پشت ماشین، یکی از طلق های عینکم درآمد و برای جاانداختنش حسابی به زحمت افتادم.

ساعت 18 رسیدیم مازیچال (ارتفاع 2300 متر) و هوا همچنان بارانی و پر مه بود. راننده حمیدرضا کاظمی بود و گویا خودش جزء کوهنوردان حرفه ای می باشد. کمی منطقه را برایمان تشریح کرد. در زیر شیروانی خانه ای که قفل بود، بساط مان را پهن کردیم و چادر را علم کردیم.

از یکی از دستشویی های کلبه ها که شیر آب نیز کشیده بودند، بهره ها بردیم. ساعت 20 نماز خواندیم و شام (قرمه سبزی با برنج) به همراه سیر و پیاز فراوان خوردیم و ساعت 21 سه نفری داخل چادر خوابیدیم. موبایل همراه اول و ایرانسل در خود مازیچال آنتن نداشت. برق رسانی هم که هنوز انجام نشده است.

دست علی ذکائی درد نکند که واقعا بابت تجهیزات ریز و درشت، ارزان و گرانش ما را شرمنده کرد. (چادر ضدآب، زیرانداز، پریموس، GPS، موبایل با کیفیت برای عکاسی و موقعیت یابی، پانچو، فندک، چاقو، دمپائی و ...) همچنین بسیار به محیط زیست توجه می کرد و زباله ها را با خود حمل می کرد. مهدی چراغی نیز نقش آشپز را داشت.

در نیمه های شب، به مراتب صدای پارس سگان می آمد و تا نزدیکی صبح، باران نیز ادامه داشت.

 

گزارش روز دوم (شنبه):

ساعت 6:30 برای نماز بیدار شدیم و مه کمتر شده بود و به تدریج داشت بالا می آمد. گله گاوها نیز در جاده ای که دیشب آمده بودیم، راهی چرا شدند.

6

7

ساعت 8 صبحانه (خامه و عسل و پنیر و چای) خوردیم و ساعت 8:45، جاده را ادامه دادیم تا به سمت شمال سرازیر شویم.

کمی جلوتر در ارتفاع 2250 متر، مسیر دوراهی شد و مسیر سمت راست را رفتیم. یادمان افتاد که آفتابه مان را در دستشویی جاگذاشتیم و از آن صرفنظر کردیم.

سگی بسیار زخمی که تقریبا در 5 نقطه بدنش اثرات جراحت بود، در کنار جاده ایستاده بود و پس از عبور از آن، پی مان آمد. کمی جلوتر علی داد زد: گراز، گراز. سگ به سمتش حمله ور شد و آن را فراری داد. سگ همچنان با ما می آمد. گفتیم شاید گشنه باشد. کمی نان بهش دادیم و با اشتها خورد ولی باز همراه مان آمد.

7.1

7.2

ساعت 9:35 در ارتفاع 2100 متری به دوراهی رسیدیم و سمت راست را رفتیم. جای پای خرس نیز روی گل های جاده کاملا مشخص بود.

10

کمی جلوتر دوباره جاده دو راه شد و در انتهای جاده سمت راست، کلبه هایی دیده می شد. راه سمت چپ را رفتیم و به کلبه هایی رسیدیم که برخی شان گاوداری بود. ارتفاع مان همان 2100 متر بود. 3 نفر از روستائیان را دیدیم و کمی درخصوص موقعیت مان صحبت کردیم. اسم منطقه، تک نشین بود.

11

12

جاده دیگر تمام شد و از شمال کلبه ها، در مسیر کاملا مالرو که گاوها هنوز هم در حال تردد بودند، وارد جنگل شدیم و به سمت عباس آباد (مازندران) سرازیر شدیم. مسیر بسیار گل آلود و سر بود، به نحوی که هر کدام مان تقریبا 10 باری سر خوردیم.

ساعت 11:30 در ارتفاع 1650 متر به جاده ای رسیدیم. جاده در این نقطه از جنوب (به نظر از کلاردشت می آمد و همان جاده ای که در بالا به آن اشاره شد) می آمد و به سمت شمال (ییلاق برخی عشایر) می رفت. مسیر به جهت شمال را کمی ادامه دادیم ولی چون در حال صعود بودیم، شک کردیم و gps زدیم و متوجه شدیم داریم اشتباه می رویم. برگشتیم و جاده را به سمت جنوب رفتیم.

کمی جلوتر نیسانی داشت از جاده رد می شد و گویا داشت از کلاردشت می آمد. موقعیت مان را پرسیدیم و گفتیم داریم می رویم عباس آباد. گفت: مسیر مالرو ایناهاش. واقعا در ابتدای مسیر مالرو بودیم و اگر توجه نمی کردیم، ردش کرده بودیم. (لازم به ذکر است با ورود به جاده و 30 متر حرکت به سمت راست (جنوب)، مسیر گشاد مالرویی در زیر جاده و به سمت شمال شروع می شود که باید دقت کرد تا ردش نکنید)

راننده گفت: سگ برای خودتونه. گفتیم: نه. گفت پس ردش کنید برود. گفتیم: خب ما کاریش نداریم، خودش دارد دنبالمان می آید. گفت: بزنیدش! واقعا مانده بودیم با سگه چکار کنیم و بالاخره چجوری می خواهیم ازش خداحافظی کنیم.

14

ادامه مسیر بسیار گل و شل بود و هم پایمان در گل فرو می رفت و در در برخی جاها نیز بسیار سر می خوردیم. قسمتی از مسیر را در کنار دره ای انبوه از درختان، عبور کردیم و حرکت در کناره مسیر به نظر بسیار خطرناک به نظر می رسید چراکه هر لحظه امکان ریزش زمین زیر پایمان وجود داشت. ساعت 12:30 در ارتفاع 1400 متر کمی استراحت کردیم. درختان سیب ترش و ازگیل نیز در مسیر بسیار بود. ساعت 13 در ارتفاع 1250 متر مجدد رسیدیم به جاده و سمت چپ را که رو به پائین و تقریبا شمال می رفت را ادامه دادیم. مه کمتر شده بود و علی پانچواش را جمع کرد. مه و باران، اثرش را روی موبایل علی هم گذاشته بود و بخار زیر شیشه دوربین نفوذ کرده بود و عکس ها تار می افتاد و ناچار بود، سلفی بیاندازد.

ساعت 13:45 در ارتفاع 1150 متری به دوراهی رسیدیم. سمت راست رو به شمال می رفت. در همین جا تصمیم گرفتیم برای ناهار و نماز به ایستیم. برای ناهار کوفته های هانی را گرم کردیم و برای سگ نیز کشیدیم و بسیار با ولع نوش جان کرد. سیر و پیاز هم که سر جاش.

ساعت 14:45 در جاده حرکت کردیم و کمی جلوتر، جنگل (کوه) ریزش کرده بود و جاده را بسته بود. از این جا به بعد دیگر مسیر جاده ای مجدد به مسیر مالرو تبدیل شد. کمی ناچار به بالا و پائین رفتن شدیم. در اکثر مسیر، موبایل چه همراه اول، چه ایرانسل، آنتن داشت.

کلا رو به سمت شمال در حال حرکت بودیم و طبق موقعیت جغرافیائی مان دوست داشتیم به نحوی به سمت شرق برویم تا به رودخانه اصلی برسیم و کمی جلوتر نیز به جاده اصلی عباس آباد در حول و حوش روستای دراسرا.

ولی خیلی مسیری به سمت شرق وجود نداشت و ناچار بودیم همچنان به سمت شمال پیش برویم. از دور صدای قطع درختان نیز می آمد که نمی دانیم محیط زیست مشغول بود یا قاچاقچیان چوب!

15

ساعت 17 به جاده ای در ارتفاع 850 رسیدیم. چند گاو در حال چرا بودند و با سگ همراه مان کمی درگیر شدند و اولین جایی بود که صدای پارس سگ همراه مان را شنیدیم. فردی با دمپایی دیدیم و ازش ادامه مسیر را پرسیدیم. گفت جاده سمت چپ (رو به سمت شمال) به سمت ییلاقات رامسر می رود و سمت راست به سمت تیاس. خودش هم رفت به سمت شرق و به سمت صدای اره برقی!

جاده سمت راست را ادامه دادیم و کمی جلوتر در ساعت 17:30 در ارتفاع 800 متری به چهارراه رسیدیم. از طریق شلنگ، آب چشمه را متمرکز کرده بودند و 2 موتور با پلاک مخدوش نیز آنجا پارک بود.

کم کم باید به فکر اسکان مان در شب هم می بودیم. ولی تصمیم گرفتیم جاده روبرو و اصلی تر را که به سمت جنوب شروع می شد و کمی جلوتر به سمت شرق می رفت را ادامه دهیم. ماشینی دوکابین در یکی از پیچ های جاده پارک بود و راننده اش داشت در آن نزدیکی با موبایل حرف می زد! هدف مان نزدیکی به دره، رودخانه و جاده اصلی عباس آباد بود.

کمی جلوتر و در ساعت 18، نیسانی را دیدیم که دارد از پشت سر به سمت ما می آید. کنار ما توقف کرد و گفتند: از مازیچال آمده اید، گفتیم: بله. گفتند: این سگ ماست که دنبال شما راه افتاده. گرفتنش و با طنابی به پشت نیسان بستند و ما را هم سوار کردند تا به جاده اصلی برسانند. ماشین دوکابین نیز پشت نیسان داشت می آمد ولی ادامه مسیر را نیامد و آنجا معطل کرد!

16

ساعت 18:10 به دوراهی رسیدیم و راننده سمت راست را رفت. در پشت ماشین در کیسه ای پنیر محلی آویزان بود و آبش در داخل کابین نیسان راه افتاده بود. سگ وقتی قصد می کرد که روی پاهایش بشیند، سریع پا می شد. به نظر آب پنیر باعث سوزش زخم هایش می شد. مسیر هم به شدت ناهموار بود و بسیار عضلات بدن مان کوفته شد.

ساعت 18:20 از داخل رودخانه، سوار بر ماشین رد شدیم. در مسیر 2 موتورسیکلت پارک شده دیگر را نیز دیدیم! ساعت 18:30 رسیدیم به جنگلبانی که زنجیر را انداخت تا رد شدیم. 206 ای نیز که مربوط به جنگلبان بود در آنجا پارک بود.

سرعت نیسان در جاده حدود 30 کیلومتر بر ساعت بود و تقریبا در این نیم ساعتی که تا تیاس راه آمد، حدود 15 کیلومتر ما را جلو انداخت وگرنه به احتمال زیاد به تاریکی می خوردیم.

کمی جلوتر خانواده هایی که برای تفریح به دل جنگل زده بودند نیز در کنار جاده اتراق کرده بودند. به پارک جنگلی تیاس رسیده بودیم و بالاتر از دراسرا بودیم. وارد جاده عباس آباد شدیم و از راننده درخواست کردیم اگر مسیرش می خورد ما را هم ببرد.

به محض ورود به جاده، سگ های ولگرد اطراف به سمت ماشین حمله ور شدند و سگ داخل ماشین نیز گارد حمله گرفت و کمی به همدیگر پارس کردند و تمام. بالا آوردن سر سگ از ماشین گویا برایش لذت بخش بود و باعث شد بقیه مسیر را به همان حالت، پشت نیسان بایستد و هوایی هم بخورد و چشم به مناظر جلو بدوزد. نمی دانم چه شد که دهان سگ پر از بزاق شده بود (گویا زکام گرفته بود) و به اطراف ترشح می کرد!

ساعت 18:45 رسیدیم لنگا و راننده در آنجا پیاده مان کرد. روستای دانیال را ازش پرسیدم که چجوری برویم؟ راهنمایی مان کرد ولی خیلی با نقشه جور در نمی آمد.

پس از خداحافظی با صاحبان سگ، در کنار جاده به سمت عباس آباد راه افتادیم تا ماشینی بگیریم و ما را به نزدیکی غار دانیال در سلمان شهر برساند تا شب را در آنجا بمانیم و صبح برویم غار.

بالاخره نیسانی برای مان نگه داشت. مهدی نیز ما را مهمان پفک نمکی ای کرد. رفتم جلو پیش راننده نشستم و گفتم می خواهیم در نزدیکی غار برویم و جایی که آب داشته باشد که بتوانیم اتراق کنیم و لباس های مان را تمیز.

راننده، لیسانس حقوق داشت و چند مدرک فنی موتور ماشین ولی الان شغل اش اسکلت بند ساختمان بود. خانه خودش در نزدیکی متل قو بود و در دل جنگل. در طی مسیر بسیار از اوضاع اقتصاد و فرهنگ نالید. 2 فرزند داشت که پسر بزرگش در مدرسه تیزهوشان درس می خواند و از فاصله طبقاتی زیاد در مدرسه نیز بسیار شاکی بود.

ساعت 19 متل قو بودیم. راننده دلش نیامد ما را در جاده نزدیک خانه اش پیاده کند و گفت می رسانمتون به نزدیک ترین نقطه به غار که می شود با ماشین رفت. پس از عبور از راه های میانبر و یک شهرک، وارد جاده ای فرعی شدیم و در ساعت 19:45به پارکینگ غار رسیدیم. هرچه اصرار کردم، کرایه نگرفت و راهنمایی مان کرد که فردا چگونه غار برویم و چگونه به سمت تهران حرکت کنیم.

هوا داشت تاریک می شد و زودتر باید تصمیم می گرفتیم که چکار کنیم. آخرین افرادی که غار را بازدید کرده بودند نیز در حال ترک منطقه بودند. به علت کثیفی بیش از اندازه لباس هایمان، جرأت نکردیم درب خانه ای را بزنیم تا شب به ما جا دهند. به ناچار کمی در اطراف پارکینگ جستجو کردیم، و گاوداری متروکه ای را یافتیم و تصمیم گرفتیم شب را در همان جا بمانیم.

درب گاوداری با الوار بسته شده بود که کنارش زدیم. منبع آبی نیز در کنار درب بود که ابتدا بسیار خوشحال شدیم ولی با باز کردن شیر آب، دیدیم که آبش بسیار زرد است و بسیار پر رسوب. مهدی گفت بالای منبع را ببین. آب شیروانی گاوداری را به ناودانی به درون منبع منتهی کرده بودند تا آب باران در منبع، جمع شود.

26

 بالاخره ساعت 20 در گاوداری مستقر شدیم و بساط چادر و برنج را برپا کردیم. با مهدی رفتیم کنار رودخانه تا آبها را پر کنیم و وضو بگیریم. پس از برگشتن، موبایل مهدی از دستش افتاد و صفحه اش خورد شد. تا قبل از این چندباری افتاده بود ولی خسارتی ایجاد نکرده بود.

نگران غصبی بودن محل نمازمان هم بودیم. پس از اقامه نماز و صرف شام (قیمه و برنج) و صرف چای، ساعت 22 خوابیدیم. قرارمان بود تا صبح زودتر پا شویم و جمع و جور کنیم تا ترجیحا غروب فردا بتوانیم تهران برسیم.

 

گزارش روز سوم (یکشنبه):

ساعت 5:30 صبح بیدار شدیم و نماز را خواندیم و صبحانه، پنیر و خامه و عسل و چای خوردیم و بساط مان را جمع کردیم و در یکی از اتاق های گاوداری گذاشتیم چراکه به نظر مسیر غار برای عبور آدمی سخت هست چه برسد به کوله و بار اضافه.

مردی نیز وارد گاوداری شد و گفت اینجا برای برادرانش می باشد و معذرت خواهی کردیم که بدون اجازه وارد شدیم و ایشان رضایت دادند و تعارف کردند که حتی برویم خانه شان.

ساعت 7:15 صبح به سمت غار حرکت کردیم. پس از عبور از رودخانه، مسیر پاکوب را که بیشترش گلی بود را رفتیم. ریشه درختان نیز بخشی از آن روی خاک بود و برای عبور از مناطق گلی بسیار کمک بود. پس از نیم ساعت جنگل نوردی، به دهانه غار زیر دیواره سفید رنگ، رسیدیم.

21

22

 چراغ قوه ها را روشن کردیم و ساعت 7:45 وارد غار شدیم. مهدی هم چراغ قوه موبایلش را روشن کرد و موبایل را با چفیه به سرش بست تا دستانش آزاد باشد. ورود در غار کمی اولش سخت است و عظمتش را به رخ می کشد. باید حدود 2-3 متری دست به سنگ، پائین رفت تا به کف دالان اصلی رسید. 100 متر جلوتر دیگر باید وارد آب شد و فعلا تا ساق پا. مسیر دالانی است تقریبا به عرض 2 متر و ارتفاع 4 متر و داخل آب. برخی جاها را هم باید نیم خیز و نشسته و پامرغی رد شد. کمی جلوتر به حوضچه آبی می رسیم که آب تا زانو می رسد.

در ادامه از آبشار کوچکی و سپس از دالانی می گذریم. دیواره ها به نظر سنگی است. تا اینجای مسیر را احتمالا می شود با خانواده و زن و بچه نیز آمد.

چند دقیقه بعد باید دیواره حدود 4 متر را به کمک طنابی که نصب کرده اند بالا رفت. صدای خفاش ها می آید و در دیواره سقف بالایی نشسته اند. فضولات آنها نیز به فراخور، در کف غار خودنمایی می کند و بسیار لغزنده هست.

ادامه مسیر رو به سمت پائین می شود که کمی سخته و با دست به سنگ شدن مقدور می باشد. از یکی دو آبشار کوتاه عبور کردیم. مسیر مجددا خوب شد و پس از عبور از تالار ریزان یا زرین، از زیر سنگ های آهکی (شبیه قارچ یا شبیه کدو تنبل) عبور کردیم.

ساعت 8:45 به حوضچه رسیدیم و تا کمر در آب بودیم. آبشاری 2 متری را باید بالا می رفتیم. که از دیواره های بالایی آن نیز آب می ریخت. تصمیم گرفتیم جلوتر نرویم و باز گردیم. چند عکس انداختیم.

24

 در مسیر بازگشت آن بخشی را که با طناب بالا رفته بودیم را به زحمت پیدا کردیم. در مسیر بازگشت حسابی لباس هایمان خیس و تمیز شد. بالاخره ساعت 10 صبح به دهانه غار بازگشتیم. خرما و آب خوردیم و پس از چند عکس یادگاری به سمت رودخانه و گاوداری راه افتادیم.

نزدیک رودخانه، صدای دارکوبی که در حال کوبیدن به درخت بود شنیده شد. خودش را هم روی درخت دیدیم. ساعت 10:30 رسیدیم به رودخانه. بالاخره پس از 2 روز، آفتاب را دیدیم. ساعت 11 وسایل را برداشتیم و به سمت روستا راه افتادیم.

 

25

ساعت 11:15 به روستای چاری رسیدیم. ساعت 11:30 رسیدیم روستای دانیال و تصمیم گرفتیم با تاکسی های خطی آنجا تا لب جاده (متل قو) برویم و منتظر اتوبوس های بین راهی شویم به سمت تهران.

پس از راه افتادن و عبور از خیابان دریاگوشه، 10 دقیقه ای رسیدیم لب خیابان اصلی متل قو و 6.000 تومان نیز کرایه مان شد. حدود 10 دقیقه بعد نیز اتوبوسی که در حال عبور بود دست تکان دادیم و سوارمان کرد. اتوبوس از عباس آباد (مازندران) راه افتاده بود و نصفش خالی بود. کرایه هر نفر تا تهران 37.000 تومان بود. پس از توقف نیم ساعته در حوالی گچسر، بالاخره ساعت 17 رسیدیم ترمینال غرب تهران.

 

 

Write comment (0 Comments)