مرداد ماه 1382: پياده روي و كوهپيمايي در البرز غربي (الموت تا تنكابن)
و الي السماء كيف رفعت و الي الجبال كيف نصبت و الي الارض كيف سطحت
و نمي نگرند كه آسمان چگونه بر فراز است و كوهها چگونه بر جاي خود قرار داده شدند و زمين چگونه گسترده گشته است؟
سوره مباركه غاشيه – آيات 18 تا 20
نوشته شده توسط ”اسماعيل سالم“
به دنبال برگزاري برنامه كوهپيمايي در البرز مركزي (فشم تا نوشهر) در تابستان 1381 و خاطرات و نكات آموزنده آن، از ابتداي سال 1382، برنامه هايي در ادامه اين برنامه مدنظر بود كه به دليل مشغله درسي و كاري برادران، قرار بر اين شد كه برنامه مفصلي در تابستان 82 برگزار شود.
با توجه به تجربه برادران دانشجو كه در گذشته مسير زيباي الموت تا تنكابن (جاده دو هزار) را بصورت پياده طي كرده بودند، برنامه ريزي دقيق و مفصلي براي برگزاري يك اردوي كوهپيمايي در اين مسير صورت گرفت. طي اين مسير حدود 3 روز طول مي كشيد و گروه بايد كار خود را از حوالي روستاي كوچنان در بخش رودبار الموت استان قزوين (منطقه موسوم به انرژي اتمي) آغاز كرده و پس از دو شب و سه روز پياده روي و كوهپيمايي به روستاي عسل محله در استان مازندران (1) مي رسيد و از آنجا به تنكابن رفته و به تهران باز مي گشت.
از ابتداي تابستان 1382 زمزمه اجراي برنامه شدت گرفت اما به دليل وجود برخي مشكلات فردي براي اعضاي گروه و نيز به جهت انتخاب زماني مناسب براي برنامه كه مي بايست حتي الامكان در روزهاي مياني ماه قمري واقع مي شد تا گروه بتواند از نعمت مهتاب و نور ماه در شب برخوردار باشد، روزهاي مياني ماه جمادي الثاني كه مصادف با دهه سوم مردادماه مي شد، پيشنهاد شد. بالاخره روزهاي سه شنبه 21/5/82 تا جمعه 24/5/82 انتخاب شد و تبليغات و ثبت نام براي برنامه آغاز گرديد.
با توجه به تعريف هايي كه از برنامه سال گذشته صورت گرفته بود و نيز تبليغات مناسبي كه انجام شد، عده بسياري (حدود 30 نفر) براي شركت در اين برنامه ابراز علاقه نمودند اما با توجه به محدوديتهاي موجود (خصوصا در مورد ظرفيت حمل و نقل كه نبايد از يك ميني بوس تجاوز مي كرد) و همچنين مشكلات احتمالي در مسير، بنا بر اين شد كه تعداد نفرات گروه از 18 نفر تجاوز ننمايد؛ لذا ثبت نام 18 نفر از برادران قطعي شد اما درست در شب برنامه مشكلاتي براي برخي از اعضاي گروه پيش آمد كه حضور آنها و نيز جايگزين كردن ساير دوستان را ممكن نساخت و گروه همچون سال گذشته با 13 نفر كار خود را صبح روز سه شنبه 21/5/82 آغاز نمود. از بچه ها نيز نفري 7000 تومان دريافت شد.
با توجه به تجربه برنامه هاي قبلي، اميد چنداني به كمك هاي حوزه شهيد صنيع خاني كه در اصل، متولي حمايت از فعاليتهاي پايگاه است، وجود نداشت (2) و نگاه برگزاركنندگان اين برنامه از ابتدا به كمكهاي نقدي خود دوستان و همچنين كمك بسيج پايگاه و ساير مجموعه هاي علاقه مند به كمك به اين برنامه بود. در نتيجه تلاش و دوندگي عزيزان و مساعدت معاونت دانش آموزي و مهندسي نيروي مقاومت بسيج و همچنين تيپ زرهي لشگر 27 محمد رسول الله (ص) و پايگاه مقاومت بسيج مسجد امام حسن عسگري (ع) آرياشهر، كمكهاي نقدي و غير نقدي قابل توجهي از سوي اين عزيزان به اين برنامه صورت گرفت كه جاي دارد همين جا از تمامي اين عزيزان خصوصا برادران ماكياني، نصرت و اشراقي تقدير و تشكر بعمل آيد.
در نتيجه اين كمكها، كيسه خواب، كوله پشتي، قمقمه و بادگير نيز براي افراد گروه فراهم آمد تا بر خلاف سال گذشته، گروه با تجهيزات نسبتا كاملي كار خود را آغاز نمايد.
برادراني كه در اين برنامه شركت نمودند، عبارتند از (3) :
رضا منادي................... مسؤول گروه
داود سالم .................. برنامه ريز و راهنما
مهدي رجعتي............... تداركات
مهدي نجفي ............... تداركات
مهدي امن زاده............. فيلمبردار
سيد حسين طباطبايی.... عكاس
اسماعيل سالم............. عكاس
مهدي اصلاني
هادي افراسيابي
سيد علي بطحايي
علي باهري
سعيد نشاطي
سعيد سالم
علاوه بر جبره غذايي و تجهيزات شخصي كه شامل كوله، كيسه خواب، قمقمه و بادگير به پيشنهاد آقاي منادي، يك چادر شش نفره برزنتي نيز برده شد كه با توجه به سرماي هوا بسيار مفيد فايده بود. از ديگر اقلام تهيه شده براي گروه، تنقلات، چراغ قوه، كمكهاي اوليه، پلاستيك براي زيرانداز (زير پتوها) و ساير اقلام بود.
مي توان به جرأت گفت كه اين برنامه نسبت به برنامة فشم تا نوشهر (تابستان 1381) سنگين تر بود. البته بايد قبول كرد كه عليرغم دشوارتر بودن مسير و فرازهاي نفسگير و نشيب هاي تند آن، هوا بسيار مناسب بود و تقريبا گرماي هوا در هيچ قسمتي از مسير گروه را اذيت نكرد. همچنين مناسب بودن كيسه خوابها باعث شده بود كه افراد گروه بر خلاف سال گذشته، شبهاي راحت تري را بگذرانند؛ اگرچه سرماي سال گذشته همچون گرماي آن، آزاردهنده تر بود. به هر حال، كوهپيمايي بواسطه اين مشكلات جالب مي شود و به قول يكي از دوستان، شخص تا سختي كوهپيمايي را درك نكرده، معني آن را نمي داند و تا آن را نچشيده باشد، معني پيروزي و حلاوت پس از آن را درك نمي كند.
سه شنبه 21/5/82
گروه 13 نفره كوهنوردان صبح روز سه شنبه 21/5/82 ساعت 6:30 صبح به وسيله يك دستگاه ميني بوس عازم شهر قزوين شدند تا از آنجا به الموت بروند.
بعد از طي فاصلة 140 كيلومتري بزرگراه تهران-كرج-قزوين، گروه در ساعت 9:30 صبح به ترمينال مسافربري قزوين رسيد و بعد از مدتي انتظار تا رسيدن ماشين هاي الموت (معلم كلايه به عنوان مركز بخش رودبار الموت، مقصد اوليه و انرژي اتمي مقصد بعدي بود)، ساعت 10:30 صبح، گروه با يك دستگاه ميني بوس به سمت معلم كلايه حركت كرد. قرار شد كه همين ميني بوس، گروه را تا پاي كار (منطقه انرژي اتمي) نيز ببرد.
به دليل صعب العبور و پر پيچ و خم بودن مسير قزوين تا معلم كلايه (كه حدود 85 كيلومتر است)، طي اين مسير حدود 2 ساعت و نيم طول كشيد و ساعت 1:10 بود كه گروه وارد معلم كلايه شد (4). طی مسير قزوين تا معلم كلايه و انرژي اتمي، عليرغم اينكه بسيار پر پيچ و خم است (به گونه اي كه حركت با اتوبوس در آن غير ممكن به نظر مي رسد و نياز به رانندگان محلي و وارد دارد)، بسيار زيباست و منظره كوه هاي سر به فلك كشيده الموت و دشتهاي ميان آنها حيرت آدمي را برمي انگيزد.
بي دليل نيست كه حسن صباح و اسماعيليان از اين منطقه به عنوان مأمن خود استفاده كرده اند و قلاع خود را كه به قلعه الموت معروف مي باشد در اين منطقه بنا كرده اند (5).
حتي پيشنهاد شد كه گروه ابتدا براي بازديد از قلعه الموت معروف (كه در كنار روستاي گازرخان در نزديكي منطقه انرژي اتمي قرار دارد) برود اما با توجه به زمان ظهر و گرماي آفتاب و پيشنهاد من كه قبلا از اين قلعه ديدن كرده بودم و راه آن را دشوار و سربالايي معرفي نمودم، گروه از اين تصميم صرفنظر كرد و پس از خريدن كلاههاي حصيري از معلم كلايه به سمت كوچنان و انرژي اتمي حركت كرد.
از اينجا بود كه افراد گروه، كوله را بر پشت كشيده و كوهپيمايي به صورت جدي آغاز شد. البته پس از طي مسيري كوتاه و عبور از كنار ساختمانهاي انرژي اتمي، گروه براي ناهار و نماز در كنار رودخانه اي نشست. با هماهنگي صورت گرفته با مأموران سازمان انرژي اتمي، قرار شد تا دوستان براي قضاي حاجت و نماز از نمازخانه آنها استفاده كنند و بعد براي صرف ناهار به كنار رودخانه برگردند.
پس از اقامه نماز و صرف ناهار، گروه كار خود را در ساعت 4:35 در كنار رودخانه آغاز كرد و آهسته آهسته به ارتفاعات نزديك شد.
هدف گروه، رسيدن به عشايري بود كه در خورش آبال ساكن بودند. ظاهرا به اين ارتفاعات، ارتفاعات خرتيزه نيز گفته مي شود.
راهنماي گروه، داود بود، كمي در پيدا كردن مسير دچار مشكل شد زيرا كه وي اين مسير را در اواسط تيرماه 82 طي كرده بود كه منطقه برفگير و خالي از عشاير بود. اما حالا همه برفها آب شده بود و هم اينكه عشاير در نقاط مختلف كوه و كمر ساكن شده بودند و خبري از آن پل برفي يک ماه پيش نبود.
به هر حال، گروه در جهت احتمالي به طي مسير ادامه داد و مسير نسبتا سخت و نفسگيري را پشت سر گذاشت. اينجا بود كه كوه، عظمت و سختي خود را در همان ساعات اوليه برنامه به رخ گروه كشيد. مهمترين مشكل گروه اين بود كه راه اصلي را گم كرده بود و حتي هيچ جاده مالرويي نيز مشاهده نمي شد؛ لذا هريك از دوستان سعي مي كرد كه خود را از هر راه ممكني كه در ميان سراشيبي وجود دارد به بالا برساند. تنها نكته اي كه بچه ها به آن توجه مي كردند حركت همزمان به بالا و به سمت چپ (سمت شرق) بود كه توسط راهنماي گروه توصيه مي شد.
الحمدلله در شكاف ميان كوهها آب خنك (كه منشأ آن ظاهرا از برفهاي بالادست بود) وجود داشت و حتي نياز چنداني به قمقمه ها در اين قسمت مسير احساس نشد.
بالاخره پس از طي چند يال و شيار، عشايري از دور ديده شدند كه احتمالا همان مقصد ما براي اسكان شب بود؛ لذا حركت به سمت آنها كه ارتفاعشان اندكي پايين تر بود، هدف گذاري شد. پس از رسيدن به آنها (ساعت 7 بعدازظهر)، فهميديم كه به خورش آبال رسيده ايم و الحمدلله مسير روز اول عليرغم دشواري خود، به خوبي و به سلامت طي شد كه هماهنگي گروه، مهمترين عامل آن بود (6).
پس از انتخاب محل اسكان، تجهيزات باز و چادر برپا شد. اقامه نماز، صرف شام و نوشيدن چاي، كارهاي لذت بخشي بود كه قبل از لذت خواب در آن شب سرد به سراغ بچه ها آمده بود. براي خواب، برخي از بچه ها (كه كيسه آنها مشكل داشت و يا از سرما گريزان بودند)، به داخل چادر رفتند و بقيه روي نايلون پهن شده و درون كيسه خوابها كه انصافا مناسب و گرم بودند، خوابيدند. به داود گفتم تا این جای مسیر را می گفتی راحته اما اینطوری دچار مشکل شدیم، وای به حال بقیه مسیر که میگی سخته. اگر فکر می کنی راه را گم می کنیم یکی از این محلی ها را ببریم. ولی داود مصمم بود که انشاء اله مشکلی پیش نخواهد آمد.
علي بطحائي هم بدنش قفل كرده بود و مرتب "آي پام آي كمرم" سر داده بود. داود هم به علی پشنهاد داد که یه دوری در بیرون دچار بزند و کمی راه برود که رضا منادی عکس العمل شدیدی به خرج داد
چهارشنبه 22/5/82
پس از بيدار شدن گروه و اقامه نماز صبح، تجهيزات برچيده شد و گروه ساعت 6:50 صبح به سمت ارتفاعات شاتان (دكل) حركت كرد. باز هم اين قسمت از مسير بدون جاده مالرو بود و گروه در سينه كش كوه بالا مي رفت.
بالاخره ساعت 8:30 صبح، گروه در حالي كه دكل را مي ديد براي صرف صبحانه توقف كرد (7).
گروه پس از صرف صبحانه، در ساعت 9:15 دوباره حركت كرد و تا ساعت 10:15، خود را به كناره دكل رساند. (البته در ارتفاعي پايين تر از دكل)
ارتفاعي كه دكل روي آن نصب شده به منطقه الموت مشرف است و نماي بسيار زيبايي از منطقه دارد. با رسيدن به اين نقطه كه بر فراز منطقه بود و همچنين ديدن مسير مالرويي كه تا گردنه غربي كوه سيالان با چشم قابل مشاهده بود، روحيه تازه اي به بچه ها داد.
گروه پس از اندكي توقف در كنار دكل به راه خود ادامه داد. ظاهرا چند روز قبل از اين برنامه، گروهي حدودا هفتصد نفري از پاسداران اقدام به گذر از همين مسير كرده بودند؛ لذا جاده مالرو كاملا پاكوب و معلوم بود. از اين قسمت مسير، در شكاف كوهها هنوز برف ديده مي شد در حاليكه طبق اظهارات داود، در اواسط تير، برف قابل توجهي در تمام منطقه وجود داشته كه عبور را در قسمت هايي با مشكل مواجه مي ساخته است. به هر حال همين برفها به كمك بچه ها آمدند و در مواقعي كه كمبود آب احساس مي شد، بچه ها قمقمه هاي خود را از برف پر كرده و برخي از آنها با انداختن قرص مولتي ويتامين در قمقمه خود، يخ در بهشت هم مي ساختند.
عبور از گردنه غربي كوه سيالان (8) قسمت دشوار بعدي بود. گرماي هوا هم اگرچه شديد نبود و با باد خنكي همراهي مي شد، اما در سخت تر كردن مسير، نقش بازي مي كرد. بالاخره در ساعت 1:40 ظهر، گروه به بالاي اين گردنه رسيد و سرازيري مقابل ديده، اميدها را در دل بچه ها زنده كرد. از اينجا بود كه گروه وارد استان مازندران شد. به دليل خستگي زياد، برخي از بچه ها همانجا روي ارتفاع و زير آفتاب دقایقی خوابيدند و برخي ديگر براي نماز و ناهار به دشت پايين دست رفتند كه آب برفي هم در آن جريان داشت. بالاخره تا ساعت 4 بعدازظهر همه گروه به دشت آمدند و پس از اقامه نماز ظهر و عصر و صرف ناهار و چاي كه انصافا جاي خالي آن حس شده بود، نيروي تازه اي گرفتند. پس از يك روز و نيم راه سربالايي، گروه با يك روز راه سرپاييني مواجه بود.
بالاخره ساعت 6 عصر، گروه به راه افتاد و پس از طي سرپاييني هاي نسبتا تندي، ساعت 7 عصر به گروه دوم عشاير رسيد كه مي بايست طبق برنامه شب را در كنار آنها اقامت كند. دوباره تجهيزات پياده و چادر برپا شد و گروه در كنار آتش، شب را آغاز كرد.
عشاير منطقه ظاهرا هم براي چرا و هم براي در امان ماندن احشام از خطر گرگها، احشام خود را قبل از غروب آفتاب به دره ها بردند اما زوزه گرگ و در پي آن به صدا درآمدن سگهاي عشاير جزو اتفاقاتي است كه فقط در اينگونه سفرها تجربه مي شود كه براي گروه ما نيز تجربه شد.
پنجشنبه 23/5/82
صبح روز بعد نيز گروه با سرماي هوا و روشنايي تدريجي هوا بيدار شد و شروع به جمع كردن تجهيزات خود نمود.
گروه در ساعت 6:45 صبح به راه افتاد و در سرازيري هاي بعضا تند بعد از سيالان به سمت جنگل روانه شد. از اين قسمت مسير، مه در مقابل گروه ديده مي شد و چشم انداز بسيار زيبايي را به وجود آورده بود.
ساعت 8:15 صبح بود كه گروه براي صرف صبحانه در كنار چشمه جوشاني در دل كوه نشست و شيرعسل باقيمانده از صبح روز قبل را كه بسيار مقوي و لذيذ بود صرف كرد. ساعت 9:30 دوباره موعد حركت شد و گروه به مسير خود در دامنه كوهها ادامه داد.
مسير از اين قسمت به بعد تدريجا سرسبز شده و صداي آب رودخانه پايين دست هم به گوش مي رسيد. آقا مهدي (امن زاده) هم کف پوتينش باز شده بود و کلي دردسر داشت. هدف ما رسيدن به آن رودخانه در جنگل بود. با نزديك شده به مه و جنگل، چشم اندازهايي ديده شد كه واقعا قابل توصيف نيست. درياي ابر و نسيم خنك مه، شايد قابل بيان ترين اصطلاحات براي اين صحنه ها باشند.
پس از ايستادن بر بالاي ابرها، وارد آنها شديم و پس از طي مسيري نسبتا طولاني در مه و در دشتهاي پر از سبزه و گل و سپس عبور از جنگل، ساعت 12:30 ظهر به كنار رودخانه مه آلود در جنگلي پر از ابر و کنار پناهگاه رسيديم. آب رودخانه حسابي خنك بود و امكان آب تني نبود اما بالاخره تنوعي بود براي جسم و روح بچه ها.
پس از استراحت نسبتا طولاني در كنار رودخانه و چشمه هاي مجاور آن، گروه ساعت 3:15 بعدازظهر به سمت درياسر حركت كرد.
مسير حركت در كنار رودخانه و ساده بود. گروه پس از عبور از رودخانه و حدود يك ساعت پياده روي در دشت زيباي مجاور رودخانه، ساعت 4:15 به درياسر رسيد كه واقعا مظهري از زيبايي طبيعت بود. وجود مراتع سبز، خانه هاي روستايي زيبا و گاوهاي در حال چرا، انسان را به ياد تصوراتش از بهشت مي انداخت. اگرچه مه، زيبايي خاصي به اين دشت زيبا داده بود اما ديدن آن بدون مه هم حتما لطف خاص خود را دارد. به هر حال، درياسر كه به عنوان اولين روستاي استان مازندران پذيراي بچه ها بود، واقعا چشم انداز زيبايي را از خود در ذهن آنها بر جاي گذاشت.
بالاخره از درياسر دل كنديم و به سمت عسل محله (هدف نهايي) كه در نزديكي درياسر قرار دارد راه افتاديم. مسير باز هم از ميان جنگل و در مسيري مالرو و سرازيري بود و مه هم كم كم به باران تبديل مي شد. ظاهرا اين مسير (الموت-عسل محله)، مسير پر رفت و آمدي از نظر كوهپيمايي است زيرا علاوه بر چند گروهي كه در گردنه سيالان ملاقات كرديم (كه به سمت الموت مي رفتند)، گروه سه نفره اي را هم در جنگلهاي بين عسل محله و درياسر ديديم كه به سمت سيالان مي رفتند.
ساعت 5:30 بود كه به عسل محله رسيديم و در زير باران، عكسي به يادگاري در كنار درخت تنومند و پير ميدان آن برداشتيم. آقا مهدي هم از مغازه دهات يک گيوه گرفت و بچه ها بهش مي گفتند ننه پيرزن!
كار گروه در اينجا رسما پايان يافته بود اما چون وسيله اي براي رفتن به اردوگاهي كه در جاده دوهزار در نظر گرفته شده بود، وجود نداشت لذا پياده به سمت جاده دوهزار به راه افتاديم. مسير عليرغم اينكه بسيار زيبا بود و رود خروشاني كه همراه با آن از كوهها پائین آمده بوديم، هر لحظه خروشان تر مي شد اما به دليل خستگي بچه ها و زانودرد كه عمدتا براي اغلب آنها به دليل سرازيري هاي تند و طولاني پيش آمده بود، پس از طي مسيري يك ساعته با نيساني به سر جاده دو هزار رفتيم.
محل اردوگاه را كه متعلق به آموزش و پرورش تنكابن بود را پيدا نكرديم (9) لذا باز هم پياده در كنار جاده به راه خود ادامه داديم تا به اردوگاه قدس متعلق به سپاه پاسداران تنكابن رسيديم. چند تن از برادران كه دانشجوي دانشگاه صنعتي اميركبير بودند گفتند كه چند بار به اين اردوگاه آمده اند و كادر آن را مي شناسند لذا پيشنهاد كردند كه براي هماهنگي داخل اردوگاه شويم. مهدی نجفی از دیدار مجدد کاسه دستشویی به وجد آمده بود. گروه از حدود ساعت 7:30 بعدازظهر در اردوگاه بلاتكليف بود. البته نماز خوانده شد ولي تكليف ماندن معلوم نبود زيرا كه هوا هم ابري و باراني بوده و براي ماندن در شمال خيلي مناسب به نظر نمي رسيد. عاقبت تلاش برادران براي اسكان در اردوگاه نتيجه نداد و گروه بعد از نماز به تنكابن رفت و ساعت 12 شب با اتوبوس به سمت تهران عزيمت كرد.
ساعت 5:45 صبح، گروه به ترمينال غرب (آزادي) رسيد و پس از اقامه نماز در ترمينال، با چند دستگاه سواري به سمت مسجد به راه افتاد. ساعت 6:30 صبح بود كه با رسيدن به مسجد و تحويل وسايل امانت داده شده به عزيزان، اردوي كوهپيمايي ديگري در صبح روز جمعه 24/5/82 خاتمه يافت اما ياد و خاطرات و درسهاي آن همواره زنده خواهد ماند.
با توجه به مخارج انجام شده، خرج سرانه اين برنامه (خرج هر نفر)، حدود 17420 تومان شد.
در پايان اين سفر، عليرغم وجود مشكلات و سختيها در طول سفر، خاطرات بسيار خوشي براي عزيزان ماند كه اين خاطرات در قالب عكسها و فيلمي، ماندگار شده است.
اميدواريم كه شاهد تكرار چنين فعاليتهاي آموزنده و سازندهاي در اين مسجد و ساير مساجد باشيم كه محيطي مناسب براي تمرين اراده در مقابله با مشكلات روحي و جسمي در زندگي است. جاي دارد از تمامي دوستاني كه به نحوي در برگزاري اين اردو همكاري نموده اند تشكر نماييم علی الخصوص از برادر سيدرضا حسني كه پشتيباني وي هميشه ياريگر ما بود تشكر ويژه اي نماييم.
پانویس
(1) روستاي عسل محله كه به آن آسيد محله هم گفته مي شود، از توابع شهرستان تنكابن استان مازندران است و در انتهاي جاده زيباي دو هزار قرار دارد.
(2) مي توانيد به گزارش برنامه سال قبل و يا ساير گزارشهاي موجود در مجموعه بسيج پايگاه مراجعه نماييد.
(3) به جهت احتمال بروز برخي مشكلات در طول مسير و نيز آمادگي كافي جسماني براي طي مسير، حداقل سن شركت كنندگان در اين برنامه 18 سال اعلام شد كه برخي از دوستان به دليل كم بودن سنشان از حضور در اين برنامه محروم شدند.
(4) البته توقفي نيم ساعته در ميان راه و در قريه قسطين لار صورت گرفت.
(5) فرقه اسماعيليان كه شيعيان شش امامي بوده اند در حدود قرون شش و هفت هجري قمري مي زيسته اند و اولين رهبر آنها حسن صباح، شهرت بسياري دارد. حتي آمده است كه خواجه نصيرالدين طوسي، مدتي از عمر خود را در نزد اسماعيليان و در قلعه الموت مي زيسته است. اين قلاع آنچنان نفوذناپذير و صعب العبور بوده اند كه هر كسي نمي توانسته به آنها راه پيدا كند و تنها نقطه اي كه در زمان حمله مغول به ايران، به تصرف مغولها در نيامد؛ قلعه الموت بوده است. البته اين قلاع بعدا به تصرف تيموريان درآمد و عمر فرقه اسماعيليان به سر آمد.
(6) بايد اذعان داشت كه هماهنگي گروه نسبت به برنامه سال قبل بسيار بهتر شده بود و صبر و تحمل بچه ها عالي بود. اين نكته در تمام مسير سه روزه كه توأم با پادرد، زانودرد و فشارهاي روحي بود، كاملا به چشم مي خورد.
(7) روي اين ارتفاع (شاتان) كه از بلندترين ارتفاعات منطقه است، دكلي نصب شده كه ظاهرا براي اهداف راديو تلويزيوني است.
(8) كوه سر به فلك كشيده سيالان با ارتفاع 4123 متر از سطح دريا، بلندترين ارتفاع منطقه است كه بسيار زيباست و به آشيانه عقابها شهرت دارد كه گروه ما نيز به كرات عقابهايي را در منطقه مشاهده نمود.
(9) البته بعدا فهميديم كه اردوگاه در همان نواحي در جاده دوهزار (حوالي خروجي امامزاده قاسم كه از آن خارج شديم) بوده اما در جاده هاي فرعي بوده است.
نظرات
#1 حسین طباطبایی 1393-03-18 20:15
آقا داود سلام دستت درد نکنه من عکسای کوه رو نداشتم. یاد مهدی نجفی بخیر. فقط داوود جان کیفیتای عکسا خیلی کم هست ببین میتونی کاری کنی
#2 داود سالم 1393-03-19 07:19
با سلام و تشکر از نظر شما
خداوند مهدی نجفی را هم بیامرزد
البته این عکسها بخشی از کل عکس های دو دوربین عکاسی آن سال است
در سایت کیفیت عکس ها را کم کرده ایم تا خیلی فضا نگیرد. اگر عکس ها را با کیفیت می خواهی می توان روی فلش یا سی دی تقدیم کرد
اگر یادت باشد دوربین دیجیتالت را آورده بودی و اولین سال بود که با دوربین دیجیتال، عکاسی می کردیم
سعید سالم هم همیشه نگران این است که دوربینت را آن سال، ما خراب کردیم یا خودش خراب شد
انشاء اله شکستگی پایت زودتر برطرف شود و به میادین ورزشی باز گردی
داود
#3 رضا خان ميرپنج 1394-09-23 13:44
سلام
حسين طباطبايي هميشه در گروه جايش خاليست و يكي از خوب هاست
ياد مهدي نجفي هم در دل همه ما خواهد بود و هميشه در مسير كوه پيمايي به يادشيم
شادي روحش صلوات
23/9/94
Comments powered by CComment