بسمه تعالی
شهریورماه 1394: الیمستان به فیلبند
نوشته شده توسط "مهدی رجعتی"
بعد از برگشت از قله درفک (مرداد 94) چند مسیر مورد بررسی و نظرسنجی قرار گرفت که در نهایت، تصمیم گرفتیم یک صعود دو مرحله ای داشته باشیم. مرحله اول: از الیمستان (Alimestan) تا امامزاده قاسم و شب مانی در این منطقه و عزیمت به سمت روستای فیلبند (Filband) . مرحله دوم: نقل مکان از فیلبند به سمت سنگ چال (Sangchal) با ماشین و کوهپیمایی از سنگ چال و عبور از جنگلهای چلاو (Chelave) تا روستای دیوا (Diva) .
طبق روال همیشه، چند نفر از دوستانی که اعلام آمادگی کرده بودند در روز حرکت انصراف داده و در نهایت، این صعود را با پنج نفر آغاز نمودیم: فرهاد میرزاقلی، رضا منادی، اسماعیل سالم، داود سالم و بنده (مهدی رجعتی)
روز اول (سه شنبه 3 شهریور 94)
مثل هر سال، صبحانه را کنار پیاده روی پارک 22 بهمن هزاردستگاه و جلوی منزل خانواده سالم میهمان آنها بودیم. پس از صرف صبحانه، ماشین ون هم رسید. راننده، آقای جعفری (09126471388) بود که جوانی خوش برخورد و همراهی خوب در طول مسیر بود. پس از تقسیم جیره ها و پاتک زدن به گردوهایی که حاج آقا سالم برای خشک کردن جلوی آفتاب گذاشته بودند، آماده حرکت شدیم. رضا هم که دیسک کمر هر از گاهی اذیتش می کند سبکبار آمده بود اما با جلیقه ای پر جیب و البته سنگین. با بارگیری کوله هایمان حدود ساعت 8 به سمت جاده هراز حرکت می کنیم.
جاده خلوت است و ساعت 10:45 به 32 کیلومتری آمل رسیدیم و پس از تونل شماره 1 به تابلویی رسیدیم که نشانگر خروجی امامزاده حسن روستای لهاش و امامزاده هاشم بود. در همان ابتدای مسیر جاده، کارخانه ای دیده می شود و جلوتر نیز راهی فرعی به کشتارگاه صنعتی طیور می رود. هوا هم به تدریج مه آلود می شود، مهی که تا آخر برنامه دست بردار نبود.
پس از طی حدود 5 کیلومتر در جاده مه آلود، ساعت 11 به لهاش و سپس به امامزاده (هاشم) رسیدیم. کمی مقابل امامزاده ایستادیم و پس از تجدید قوا و برداشتن آب، حدود 3 کیلومتر دیگر را با ماشین در جاده ای باریک و پر پیچ و خم به سمت روستای الیمستان ادامه دادیم. کمپرسی ها نیز مرتب در داخل جاده تردد داشتند و گویا مشغول زیرسازی و آسفالت جاده الیمستان بودند.
ساعت 11:30 و قبل از رسیدن به روستا، در نقطه ای که مسیر پهن تر می شود، به تابلویی برخوردیم که روی آن نوشته شده: "ایستگاه کوهنوردان و گردشگران به طرف قله (امامزاده قاسم)". گویا اهالی از ورود کوهنوردان به روستا رضایت نداشته و لذا این نقطه را تا انتهای جنگل برای صعود کوهنوردان به امامزاده قاسم علامتگذاری نموده اند. در این نقطه از ماشین پیاده شدیم و با بستن کوله ها و وسایلمان پس از گرفتن عکس یادگاری به راه افتادیم.
از همان ابتدا که وارد جنگل می شویم مسیر با تابلوهای متعدد و آویزان بودن پارچه های رنگی علامتگذاری شده بود. هرچند مسیر در بخش هایی دشوار می شود، اما گویا مسابقه دوچرخه یا موتور سواری ای هم در این مسیر برگزار شده است. این را می توان از تابلوهای نصب شده در طول مسیر حدس زد.
مسیر مملو از میوه هایی همچون آلو جنگلی (قرمز و زرد)، سیب ترش و زرشک است که ما هم البته بی بهره نماندیم. جالب این است با این که هنوز پاییز نرسیده است ولی برخی از درختان برگ های زرد خود را به پای کوهنوردان ریخته اند.
ساعت 12:45 در حالی به خط الراس رسیدیم که مسیر حرکت بسیار گل آلود شده بود. همراه اول نیز آنتن می داد و مرتب اس ام اس "تولدت مبارک" بود که برای آقا فرهاد می آمد! کمی پائین تر از خط الراس ادامه مسیر دادیم و ساعت 13:15 در جنگل و زیر باران و مه و شبنم و در حالی که حسابی خیس شده بودیم، ناهار مختصری را سرپایی خوردیم و پس از صرف هندوانه ای که داود آورده بود ساعت 13:30 مجدداً به راه افتادیم.
در انتهای جنگل درخت ازگیل هم وجود داشت که هنوز نرسیده بود. ساعت 14:15 پس از ادامه مسیر در شیبی تند، از دری که کنارش حصارچین شده بود عبور کردیم. پوشش گیاهی منطقه عوض شد و به یک محوطه باز رسیدیم. ساعت 15 به تابلویی قهوه ای رنگ رسیدیم که موقعیت قله امامزاده قاسم، گوشلیم و روستای تیار را نشان می داد.
از این نقطه به بعد، به دلیل مه غلیظ و نبود علایم نصب شده در مسیر (البته بعضی از آنها را واژگون پیدا کردیم)، مسیر را تقریباً گم کردیم و به قطب نما و جی پی اس متوسل شدیم که انصافاً کمک حال بود.
ساعت 16 به یک گودال بسیار بزرگ و زیبا می رسیم. از آنجا که مه شدید بود، گودال دوم را از روی حدس و گمان پیدا کردیم. دومی تقریباً هم اندازه اولی است و قطر هر کدام بالغ بر چند صد متر است. ارتفاع این محل 2380 متر و به منطقه رستم چال معروف است. این دو گودال در کنار هم به دلیل برخورد شهاب سنگ پدید آمده اند ولی داستان پردازی های زیادی نیز در مورد ایجاد آن بیان شده است.
به دلیل بارندگی و مه شدید نتوانستیم قله به ارتفاع 2512 متری و امامزاده روی آن را ببینیم. درحالی که گزارش های قبلی نشان می داد که به آنها خیلی نزدیک شده ایم. پس از عبور از کنار گودال ها، صدای زنگوله ای از فاصله ای نه چندان دور در سمت چپ شنیده شد، اما تصمیم گرفتیم مسیر پاکوب سمت راست را در پیش بگیریم که به کلبه ای با درهای قفل منتهی شد. کمی آنجا ایستادیم و از سرویس بهداشتی آنجا استفاده کردیم. باران و سرما، کم کم لرز به تن بچه های گروه انداخته، به جز رضا که پانچویی که در جیبش حمل می کرد به دادش رسید.
پس از تمرکز بر روی نقشه و خواندن گزارشات گروه های قبلی، به کمک اطلاعات قطب نما و جی پی اس، راه آمده را درون مه شدید به سمت رستم چال بازگشتیم و پاکوب دیگر را در پیش گرفتیم. در همان ابتدای حرکت با شنیدن صدای چند اسب و اندکی داد و فریاد، کلبه های نزدیک به هم را در ساعت 16:30 پیدا کردیم که سردر آنها تابلویی نصب است با عنوان "زائرسرای امامزاده قاسم". خدا را شکر می کنیم. اگر این کلبه را پیدا نمی کردیم، مریضی همه ما از شدت خیسی و سرما دور از ذهن نبود.
صاحب کلبه ها و اسب ها آقایی خوش اندام و قد بلند به نام قاسم قاسمی چلاو (شماره موبایل: 09118001027) بود.
یکی از کلبه ها را که بخاری هیزمی داشت به ما اجاره داد (به قیمت 30 هزار تومان برای یک شب). با توجه به شرایطمان، قیمت کاملاً منصفانه است. توصیه می شود که دوستان جهت اطلاع از آب و هوای منطقه و امامزاده، پیش از حرکت با آقای قاسمی در تماس باشند.
آقای قاسمی با تبر، هیزم هایی را خرد کرد و تحویل ما داد که تا صبح سوخت مورد نیاز داشته باشیم؛ هرچند که غالباً خیس بودند و دودزا. دود اسماعیل را بیش از همه کلافه می کرد. پس از تعویض لباسهایمان (تجربه کوهپیمایی های قبل به ما آموخته بود که تمام لباسها و وسایل داخل کوله را در چنین صعودهایی درون نایلون پلاستیکی بگذاریم تا خشک و تمیز بماند)، نایلون بزرگی که چند سالی است به عنوان جیره عمومی همچون چادر به همراه می بریم را کف کلبه پهن کردیم و موکت تمیزی را که از آقای قاسمی گرفتیم روی آن انداختیم. طناب بلندی را که آورده بودیم از سقف آویزان کردیم و لباسهایمان را روی آن انداختیم تا خشک شوند. علاوه بر موکت و هیزم، فانوس، چندین پتو و بالش نیز تحویل گرفتیم.
بعد از خواندن نماز ظهر و عصر، کم کم با دم کردن چای، بساط پلوی شام را علم کردیم. با تاریک شدن هوا، آقای قاسمی لامپ درون اتاق را به مدت 2 ساعت برایمان روشن کرد که از این فرصت برای خوردن شام (ساعت 20:30)، خواندن نماز مغرب و عشا و انداختن جا برای خوابیدن استفاده کردیم. شام را برنج و خورشت قرمه سبزی هانی خوردیم. آداب غذا خوردن در شهر را به فراموشی سپرده و به طرز وحشتناکی سیر و پیاز و فلفل خوردیم. ماشاء ا... همه هم از نوع تندش انتخاب و خریداری شده بود. داود که غذا می خورد و اشک می ریخت.
شب به یادماندنی و خوبی بود: کلبه، بخاری هیزمی، هوای سالم و خنک (اما پر از دود زغال) در کنار دوستان خوبمان. رضا منادی سنگ هایی را روی بخاری قرار داد و هیزم ها را بر روی سنگ ها می گذاشت تا خشک شوند و سپس درون اجاق می انداخت تا دود نکند. هنگام خوردن چای، پیرمرد چوپانی در زد و پس از کلی عذرخواهی، درخواستی داشت: فرزندش برایش شارژ اعتباری خریده بود ولی او نمی توانست اعتبار را فعال کند. جالب این بود که پیرمرد خواندن و نوشتن بلد بود. ایرانسل در داخل کلبه آنتن نمی داد لذا داود همراه وی روی ارتفاع مجاور رفت و علاوه بر فعال ساختن شارژ، طی تماسی به فرزندش یاد داد که از این به بعد به روش مستقیم (#780*) برای پدرش شارژ بخرد تا پدرش خیلی به زحمت نیفتد. ساعت حدود 10 شب بود که خوابیدیم. کیسه خواب داود خیس بود و پتو را به کیسه خواب ترجیح داد.
ساعت 3:30 نیمه شب، خاموش شدن بخاری و سرمای همراه با رطوبت همه را بیدار کرد. از هوای مه آلود خبری نبود. در حقیقت، مه پایین رفته بود و آسمانی بسیار صاف و زیبا نمایان شده بود. سالها بود که چنین آسمانی پرستاره ندیده بودم. اجاق که خاموش شده بود به همت دوستان مجددا روشن شد. بعد از نماز صبح و مختصر خوابی، ساعت 7:30 بیدار شدیم در حالی که هوا دوباره مه آلود شده بود.
مسافت طي شده از روستاي اليمستان تا قله 8 كيلومتر بود و از ابتدای راه تا قله امامزاده قاسم 900 متر ارتفاع گرفته ایم.
روز دوم (چهارشنبه 4 شهریور 94)
هوا مجدداً مه آلود شده بود و آقا قاسم پیشنهاد می کرد به سمت فیلبند حرکت نکنیم. موضوع اطلاع داشتن از بارندگی سواحل شمالی و پیغام های اس ام اس رد و بدل شده بین رضا و داود قبل از سفر در ارتباط با بارندگی، همچنان موضوع بحث و خنده بود (پیغام داود در جواب رضا: من که کفش دارم، می بینمت!). مدیر گروه اسپیلت (سرکار خانم محمودی) و همین طور مدیر آن آقای حمیدی هم طی تماس روز گذشته پیشنهاد کرده بودند که برگردیم. در کش و قوس این بودیم که شبی دیگر نیز همانجا بمانیم و از این فضا و کلبه استفاده کنیم و یا این که به سوی فیلبند برویم. بعد از خوردن صبحانه، رضا و داود به سمت امامزاده رفتند و نیم ساعته برگشتند.
با رصد مسیر از روی نقشه و گزارشات گروه های قبلی و همین طور رقیق شدن موقتی مه، به این نتیجه رسیدیم که فعلاً ادامه مسیر دهیم.
بعد از پر کردن بطری هایمان از چشمه و تشکر از آقا قاسم، حرکتمان را ساعت 9:45 به سمت فیلبند در هوایی دلپذیر و خوب شروع کردیم.
نکته جالب توجه دیگر این است که اهالی و چوپان های منطقه، مسیرهای مالرو را "خیابان" صدا می کنند. از پای قله امامزاده قاسم که حرکت می کنیم، لحظاتی شدت مه کم می شود و مجالی می دهد تا کوه مرتفع و زیبای دماوند با پوششی مملو از برف خودنمایی کند.
ساعت 10:30 به گوسفندسرای منطقه کنگلو می رسیم که صاحب آن حسن آقا صبح امروز پیش آقا قاسم بود. کمی جلوتر هم چشمه آبی بود.
ساعت 11 به سرچشمه در ارتفاع 2470 متری رسیدیم و از پائین آن ادامه مسیر دادیم.
ساعت 11:15 به تنگه ای منتهی به یک دیواره رسیدیم. از زیر دیواره می گذریم. چنان که در ادامه آمده، بعداً متوجه شویم که گویا راه اصلی از بالای دیواره است و به اصطلاح به بیراهه رفته ایم.
به دشت نسبتاً بازی می رسیم که چندین رأس اسب در آن در حال چرا بودند. مه آلود شدن دوباره هوا، پیدا کردن مسیر اصلی را سخت می کند.
با شنیدن صدای احشام و داد و فریاد کردن، اسماعیل در پی چوپان می دود و مسیر را از او می پرسد. حدود 200 متر از تپه سمت چپمان که شیب تندی هم دارد را بالا می رویم تا به خیابان (پاکوب) برسیم. به گفته چوپان باید همین خیابان را مستقیم گرفت و رفت، اما دریغ از آن که خیابان گهگاه کمرنگ می شود و غیر قابل رصد.
ساعت 12:30 است و راه مالرو را در کنار دره و رو به بالا طی می کنیم. خط الراس سمت راستمان است. ساعت 13 در ارتفاع 2650 متری هستیم و در کنارمان چندین گودال می بینیم به قطر 1 متر و عمق 0.5 متر که آب داخل آنها جمع شده است. کمی بالاتر نیز آبشخوری برای گوسفندان وجود دارد ولی بسیار کم آب است.
مسیر را از بالای دره به سمت چپ (شرق) ادامه می دهیم. ساعت 13:30 به خط الراس در ارتفاع 2740 متری رسیدیم و سرازیر شدیم. ساعت 13:45 به ارتفاع 2700 متری رسیده و کلبه ای دیدیم. این منطقه شلمون نام دارد.
کمی پائین تر نیز آبشخور گوسفندان است و با ادامه مسیر از کنار دره، چشمه کم آبی نیز دیده می شود. پس از عبور از چندین تنگه در کنار دره، به دیواره ای می خوریم. ظاهراً دوباره راه اصلی را گم کرده ایم و به بن بست خورده ایم. به ناچار از شیب تند سمت راست صعود می کنیم تا در ساعت 14:30 به ارتفاع 2740 متر می رسیم.
با نظر اکثریت بساط ناهار را علم کردیم. به دلیل کمبود امکانات و وقت، خوراک قیمه را با نان خوردیم و در ادامه هم کمی چای.
در همین حین صدای زنگوله گوسفندان خوشحالمان کرد و با داد و فریاد، دو چوپان همراه گله را به سمت خود کشاندیم. راه را نشانمان می دهند. نکته خوب مسیر، زیاد بودن گله های گوسفند و چوپان در منطقه است که می توان از آنها راهنمایی گرفت، به ویژه در هوای مه آلود.
بعد از ناهار، مسیری پر شیب را به سمت راست ادامه دادیم تا در ساعت 15:30 به گردنه ای به ارتفاع حدود 3000 متر رسیدیم. گوسفندسرایی به نام اسپیرز در آن سوی گردنه دیده می شود. در این حین، رضا عقربی را در لابلای سنگها نشانمان می دهد. توصیه می شود هنگام استراحت و نشستن روی زمین احتیاط لازم را داشته باشید.
ساعت 16 در ارتفاع 2968 متری بودیم و آماده فرود از سمت چپ به سمت شرق. قله ای روبرویمان خودنمایی می کرد که گویا قله حصین بن به ارتفاع 3250 متر می باشد. مه کم شده بود و منظره دره سمت چپ بسیار دیدنی بود.
ساعت 17:30 چوپان و کلبه هایی را دیدیم. اسم منطقه را از او جویا شدیم و جواب داد: لاش درون.
مراتع لاش درون در ارتفاع 2680 متری قرار دارد. از چوپان اجازه گرفتیم تا در کلبه های آنجا که خالی از سکنه بود اطراق کنیم.
خستگی زیاد، عدم اطمینان از مسیر باقیمانده تا فیلبند، خیسی لباسهایمان که ناشی از مسیر مه آلود بود و وجود چشمه ای در فاصله ای 100 متری از کلبه ها منجر شد تا تصمیم به اطراق بگیریم.
این شب هم شبی به یاد ماندنی و زیبا بود در یک منطقه بسیار زیبا. موبابل همراه اول و ایرانسل نیز کم و بیش آنتن داشتند. تا هوا روشن بود تمامی ظروف خود را پر از آب کردیم و کمی هیزم جمع کردیم.
نماز ظهر و عصر را خواندیم و برای شام برنج و خورشت قرمه سبزی بار گذاشتیم. از دست سیر و پیاز و فلفل هنگام خوردن شام و دود آتشی که درون کلبه برپا کرده بودیم اشک ها ریختیم و سرفه ها کردیم.
پیش بینی این بود که بارندگی با نزدیکتر شدن به مناطق شمالی تشدید شود لذا شب هنگام تصمیم گرفتیم تا مرحله دوم برنامه یعنی راهپیمایی از فیلبند به دیوا را کنسل کنیم. با آقای جعفری (راننده ون) تماس گرفتیم و برای ساعت 12 ظهر فردا در روستای فیلبند قرار گذاشتیم.
مه کمی رقیق تر و چراغ های بابل و آمل و شهرهای اطراف نمایان شد. ساعت 9 شب قصد خواب داشتیم که تا مقدمات آن فراهم شود، ساعت 11 شد. رضا منادی هم شروع کرد به خواندن جوک های موبایلش.
روز سوم (پنج شنبه 5 شهریور 94)
صبح بعد از خواندن نماز و جمع کردن وسایل، حدود ساعت 8 زیر نم نم باران و مه شدید به سمت روستای فیلبند به راه افتادیم.
با توجه به کمبود نان، تصمیم گرفتیم خود را برای صبحانه به فیلبند برسانیم. از آنجا که در غروب روز قبل با کم شدن مه منطقه را بهتر دیده و مسیر را رصد کرده بودیم لذا پیدا کردن پاکوب راحت تر شده بود. مسیر پاکوب کنار چشمه را ادامه دادیم.
در ادامه مسیر هم به چند چشمه کوچک برخورد کردیم که به دلیل بارندگی این چند روز آب خوبی داشتند.
ساعت 9 صبح به منطقه نرو رسیدیم که چشمه آنجا پر آب تر از بقیه چشمه ها بود. 2 لوله آب به منبعی سیمانی که دری آهنی داشت می ریخت و از آن جا با شلنگ به سمت روستا می رفت.
از این جا راه مالرو تبدیل به جاده ای می شود خاکی و پر دست انداز. باران هم شدت می گیرد. در اطراف جاده پر است از درختان زرشکی که بعضاً رسیده اند اما اوایل پاییز قطعاً بهترین زمان برای چیدن آنها خواهد بود. ساعت 10 اکثر دوستان ضعف می کنند و پنیر و خرما و اندک نانی که داشتیم را می خوریم.
حدود ساعت 11 در حالی که سراپا خیس شده بودیم به ابتدای روستای فیلبند رسیدیم. البته این مسافت را در کمتر از این مدت زمان هم می توان طی کرد ولی به دلیل بارندگی و گل و شل بودن زیاد مسیر، سرعت حرکت ما کند شده بود.
در پایان مسیر به حسینیه و زائرسرای شرق فیلبند رفتیم و لباسهای خیس خود را تعویض کرده و مختصر استراحتی کردیم.
آقای جعفری هم سر ساعت 12 به زائرسرا رسید. بعد از سوار شدن، درخواست کردیم که بخاری ماشین را روشن کند!!! با گذشتن از جنگلهای چلاو و روستاهای سنگچال و زرخونی به جاده هراز رسیدیم، حدود 10 کیلومتری بالاتر از جایی که دو روز پیش وارد خروجی لهاش شده بودیم. ساعت 13:30 در رستوران شازده، ناهار ماهی پلو خوردیم و با معدوم کردن کفش های داود (همراه چندین ساله وی در برنامه ها) در نهایت ساعت 4 عصر به محل شروع برنامه در نازی آباد رسیدیم. البته با چهره هایی سوخته. (نه به علت آفتاب بلکه به دلیل هم نشینی با آتش، گداخته شده اند)
نکات قابل توجه:
حتما قبل از حرکت با استعلام از هواشناسی و علی الخصوص آقای قاسمی اقدام به صعود شود. در هوای بارانی اصلا توصیه به صعود نمی شود. لازم به ذکر است ما مجموعاً طی این دو سه روز، کسری از ساعت را در آفتاب بودیم!
برداشتن پانچو یا بادگیر شمعی جزو وسایل ضروری جهت جلوگیری از خیس شدن می باشد.
به همراه داشتن نایلون بزرگ برای استراحت و برای زیر کیسه خوابها در شب مانی و همچنین چادر الزامی است.
در هوای بارانی، حتماً لباسها و وسایل داخل کوله را داخل نایلون قرار دهید تا در هنگام نیاز خشک و مناسب استفاده باشند.
لباس اضافه به همراه داشته باشید.
فایل GPS مسیر طی شده توسط گروه های دیگر را می توانید از Wikiloc دریافت نمایید.
موبایل در اکثر بخش های مسیر آنتن می دهد.
هزینه ون رفت و برگشت 450.000 تومان شد و 400.000 تومان نیز سایر خرج ها. لذا در کل هزینه هر فرد 170.000 تومان شد.
نظرات
#1 حمید طاهر خرّم آبادی 1394-06-21 13:57
سلام آقا مهدی دستت درد نکنه گزارش عالی بود همه را به دقت خواندم انگار من هم همراهتان بودم و تک تک مسائلی که گفتید را با تمام وجود حس کردم از اینکه کفشهای داود را معدوم کردید که می دانم بانی اصلی آن رضا بوده بسیار خوشحال شدم و ممنون هستم باری از روی دوش گروه برداشتید موفق و سربلند باشید
#2 مهدی احمدی 1394-06-23 14:28
عالی بود ممنون
#3 رضا خان میرپنج منادی 1394-06-23 17:51
سلام حمید جان
چرا تهمت می زنی من گالش های میرزا نوروز را معدوم کردم مانند کیسه خواب سعید. البته فرق کیسه خواب سعید با گالش های داود در این بود که کیسه خواب سعید منفعت داشت چرا که پرهای آن در طول مسیر می ریخت و برای گروه های بعدی یک نشان بود تا گم نشوند اما کفش های میرزا نوروز خفه کننده بود و کمی هم باعث خنده. به داود آدرسش را دادم. وقتی در جاده هراز برای نهار ایستاده بودیم یک لنگه آن را انداختم پشت کامیونی که به سمت آمل می رفت تا داود برود دنبالش ولی خودش نرفت
اما خارج از شوخی
گروه بسیار عالی بود. آقا فرهاد و مهدی رجعتی و اسماعیل که بنده خدا مرتب در حال عکس گرفتن بود و زحمتش بیشتر. جای تشکر دارد چون داود بدترین نوع مواد غذایی را تهیه کرده بود. خرما به اندازه فندق آن هم له شده با لیمو تازه
ضمنا حتما پانچو برای برنامه های بعدی تهیه شود چون بسیار مهم است
عزتتان مستدام و ممنون از حمید خرم با اظهار نظرش و آن چاقوی سلاخی و چراغ قوه اش که اقلا یاد گرفت چطور از آن استفاده کند
یاعلی 23/6/94
دیدگاهها
پیشاپیش از نقدی که به گروه شما وارد میکنم عذر خواهی میکنم.
بزرگواران
غارنوردی بر خلاف کوهنوردی،سنگ نوردی،دره نوردی و...
صرفا برای تفریح نیست!
هر ورود غیر ضروری به غار یعنی آسیب جدی به محیط آن.
شاید شما بگید که ما خیلی با احتیاط رفتیم و آمدیم.
اما باید عرض کنم که با توجه عدم آموزش صحیح شما در حوزه غار نوردی، قطعا به محیط غار بدون هیچ استثنایی تخریب وارد میکنید.
یک نمونه خیلی ساده این است که زیره کفش شما نباید از جنس سخت و سفت مثل ویبرام باشد.
لباس تمیز باید به همراه داشته باشید
هرگونه وارد کردن آلودگی در غار باعث افزایش میکروب محیط غار خواهد شد.
در غارنوردی عمل "صرفا پیمایش" بشدت منفور است!
اکتشاف/نقشه برداری/عکاسی حرفه ای/باستان شناسی/دیرینه شناسی/جانور شناسی/آب شناسی/خاک شناسی/پاکسازی محیط غار/ترمیم اشکال غار/
که هر کدام ازاین موارد اشاره شده افراد متخصص خود رو میطلبد.
و نکته ی مهمتر اینکه با آلودگی آبهای موجود در غار، شما زندگی روستاییانی را که از منابع آبی موجود در غار تحت عنوان چشمه استفاده میکنند را دچار آسیب جبران ناپذیری می کنید.
در مجموع از پایه این پیمایش و ورود بی ضابطه گروه شما به غارها بشدت مورد انتقاد است!
چرا که هیچ کدامتان نه پوشش غارنوردی را دارید و نه تجهیزات و دانش آن!
بطوری که خدایی نکرده اگر سنگی از سقف به سمت شما پرتاب شود هیچ کدامتان کلاه مخصوصی بر سر ندارید که از شما محافظت کند!
بزرگواران; مطالب برای گفتن بسیار است، اما از شما به عنوان یک برادر کوچکتر و کسی که بصورت تخصصی در حوزه غارنوردی فعالیت می کند عاجزانه خواهش میکنم بدون آموزش وهدف به هیچ عنوان پا در داخل غار نگذاریم!
چون صدمات جبران ناپذیری هم برای خودمان و هم برای نسل های آینده ایجاد خواهد کرد.
با کمال احترام
پیمان واعظی
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا