Deprecated: Methods with the same name as their class will not be constructors in a future version of PHP; plgContentJComments has a deprecated constructor in /var/www/vhosts/koohvar.ir/httpdocs/plugins/content/jcomments/jcomments.php on line 25

Deprecated: Methods with the same name as their class will not be constructors in a future version of PHP; JCommentsACL has a deprecated constructor in /var/www/vhosts/koohvar.ir/httpdocs/components/com_jcomments/classes/acl.php on line 17

جام جهانی، حیاط مسجد، فوتبال

تابستان 1372


نوشته شده توسط "اسماعیل سالم"

فوتبال بازی کردن تو حیاط مسجد خط قرمز خیلی از مسجدی ها به خصوص جمعی از پیرمردهای باحال مسجد (یاد خدابیامرز حاج عباس محراب بیک مؤذن قدیمی مسجد بخیر) بود. البته این خط قرمز چند باری توسط رفقای قدیمی تر نادیده گرفته شده بود اما تابستون سال 72 که مصادف شده بود با جام جهانی 94 آمریکا این خط کلاً فراموش شد.

یادمه هر روز از ساعت حدود 5 تا مغرب بساط فوتبال گل کوچیک به پا بود و بچه های دانش آموزی هم حداکثر توان تکنیکی و تاکتیکی خودشون رو به منصه ظهور می گذاشتند و ادای بِبِتو و روماریو رو درمیاوردن. هرچه به مغرب نزدیکتر می شدیم و نمازگزارهای بیشتری برای نماز می رسیدند، حجم مخالفتها هم بیشتر می شد اما حمایت مربیها و از همه جالب تر حاج آقا وحید (که انشاءالله بیشتر در مورد این مرد بزرگ خواهم نوشت) باعث ادامه برنامه شد. بلندنظری این دوستان در مورد استفاده از مسجد نه فقط برای عبادت بلکه برای هرگونه گردهمایی سالم، ستودنی بود.

باقی قضایا رو فقط با چند تا کلید واژه مرور می کنم: در اتاق موتورخونه و در دفتر حاج آقا وحید به عنوان گلهای دو تیم، خوردن بچه ها با صورت به ستون آهنی وسط حیاط از فرط غرق شدن در مسابقه، دست شکسته ناصر دیده ور، شکستن شیشه خونه آقا مختار (خدا رحمتش کنه) توسط هادی افراسیابی و لقب گرفتن این روز به عنوان روز سیاه بازیها -البته بازیها بعد از وقفه ای چند روزه از سر گرفته شد-، تیم رویایی: من و سعید سلطان و عباس محمدیاری (عباس آقا مختار)، دمپایی های خودم (معروف به دمپایی خاندان سالم).

رفقا بقیه اش رو تکمیل کنند ...

 



نظرات   

 #1 هم مسجدي 1394-11-24 13:09
روح آقا مختار شاد

خيلي با حال و با صفا بود


 #2 حسين گروسيان 1396-01-20 18:28
واقعا الان كه فكر شو مي كنم مي بينم چقدر زود گذشت و نوجواني و جواني رو تو مسجد با بچه هایي كه مي بينم هر كدامشون داراي زن و زندگي و شغل هاي خوب و حساسي هستن سپري كردم. تو اون جام جهاني من و مهدي محمدي هم بودیم و در يك روز، دوبار شيشه آبدارخونه آقا مختار عزيز رو شكستيم. يادش بخير و روح اين مرد نازنين و خادم زحمت كش شاد.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

Comments powered by CComment